┨Chapter 11├officer Byun beakhyun

456 131 27
                                    

جونگین دستانش را در جیب لباسش فرو کرده بود و روی صندلی موتورش نشسته بود.هوا تاریک شده بود و نزدیک غروب بود.پاهایش درد گرفته بود چندباری فرمانده برای کنفرانس به او زنگ زده بود اما هربار ردش کرده بود.نمیخواست تا سهون ازین ساختمان بیرون نیامده بود حرکت کند.

دلش اشوب بود.کلافه نگاهی به ساعتش انداخت و کلاه کاسکتش را بیرون کشید.سهون چرا نمیامد؟ موهایش را بهم ریخت و کلافه لبش را گزید,کمی دستانش را بهم مالید تا از سرمایشان کم کند,کمی هم درون دستانش ها کرد.

پیاده رو خلوت شده بود و مردم کمتری در رفت و امد بودند.جونگین گوشیش را بیرون کشید,شاید باید به سهون زنگ میزد؟

مردد با گوشی درون دستش بازی بازی میکرد و سبک سنگین میکرد که به سهون زنگ بزند یا همچنان منتظرش باشد.

سهون برایش مهم بود.چشمانش هرچند سرکش یا هرچند لجباز ,وقتی نگاهش میکرد گرمای عجیبی سرتاسر بدنش پخش میشد.لحن صدا زدنش هرچند پرخاشگر,شادش میکرد و سهون بیرحمانه سعی داشت همه اینها را از او دریغ کند.

سهون متوجه صدماتی که به قلبش میزد نمیشد. شاید باید داخل ساختمان میرفت و سهون را بیرون میکشید.

نگاهش را به ساختمان داد

-تو خوبی سهون مگه نه؟مشکلی برات پیش نیومده؟ به من احتیاج نداری؟ من اینجام..کافیه صدام بزنی

سهون سیگار را از بین لبان تام برداشت و خودش را بالاتر کشید و پک محکی به ان زد

- هون بیا پیش خودم من هیجان بیشتری برات دارم! حتی نمیتونی فکرشو بکنی

-هیجان بیشتر تو کردنه منه؟این هیجان مال توئه نه من!

-نمیخوای قبول کنی؟

-نشونم بده,یه هیجان واقعی بعد من استعفا میدم و پیشت میمونم

-خیلی خب..ماموریت بعدی افراد منو تو انجام بده..جان و یونسو هم همراهت میفرستم..هوم؟

-تام میدونی دوس ندارم الکی وقتو هدر بدم؟مطمئنی بقدر کافی برای من هیجان داره؟

-فیلم اکشن دوس داری نه؟ قول میدم یه خشونت بی حد ببینی هون ، خودت از شغلت انصراف میدی

چندین بار خیابان را بالا و پایین رفته بود.ضربه ای با نوک کفشش به سنگریزه های جلوی پایش زد و دستانش را در جیبش فرو کرد.کلاه کاسکتش را خیلی وقت پیش دراورده بود.

مطمئنا ساعت یازده شب کسی برای کار در شرکت نبود.اصلا برای چه سهون از صبح اینجا بود؟ شاید به کمکش نیاز داشت.نباید اینجا منتظر میماند.

کاش سهون چیزی به او گفته بود.فکر های عجیب اذیتش میکرد. دوباره جلوی موتورش رسید.سرش را بالا گرفت.همان لحظه چشمش به ورودی ساختمان خورد.

" Seven Years Of Love You Owe Me " [Complete]Where stories live. Discover now