3

5.4K 955 31
                                    

بعد از رسیدن به خونه بدون توجه به پدرم که مثل خیلی از وقتها داشت مشروب میخورد سمت اتاقم رفتم .

لباس هام رو عوض کردم و پشت میز چوبیم نشستم .
قفل کشوی میزم رو باز کردم ، دفتر روزانه نویسی آبی رنگمو در اوردم و شروع کردم به نوشتن مهم ترین اتفاق های امروز ... البته بهتره بگم امشب

"امروز تولد جیمین بود و من بلاخره دوست صمیمی
اونها رو دیدم.
همونطور که جیمین قبلا هم گفته بود اون خوش قیافه بود
قدش تقریبا اندازه من بود ولی اندازه پنج سانت بلند تر.
چشمای کشیده ای داشت که طوسی رنگ بود
طوری که هربار بهم نگاه میکرد احساس میکردم تا عمق وجودمو داره میبینه .
با بقیه خیلی مهربون بود ... و خب من یه اضافی بینشونم... پس انتظار رفتار خوبیم نداشتم ،
ولی اون پیشنهاد داد که بریم جنگل و بدویم و وقتی که به جنگل رسیدیم گفت من نمیام
بقیه انگار براشون این رفتارهاش عادی بود چون سری تکون دادند و رفتن و برای خودشون دویدند. اومد سمت من و کنارم نشست ...

|فلش بک :

تهیونگ اروم به سمت جونگ‌کوک رفت و کنارش نشست

"خب یکم درمورد خودت بگو."

جونگ‌کوک با لحن متعجبی پرسید

"درمورد خودم؟"

تهیونگ اروم سر تکون داد

"اره ، ما الان یجورایی دوست حساب میشیم پس باید درمورد هم بدونیم...؟"

جونگ‌کوک زیر لب و خیلی اروم شروع کرد به صحبت کردن

"خب عام...جئون جونگ‌کوک...هنوز هیجده سالم نشده ... و همین نمیدونم دیگه چی بگم"

تهیونگ بخاطر نوع معرفی کوک خندید و دستش رو سمتش گرفت

"منم کیم تهیونگم ، الفام و هنوز جفتمو پیدا نکردم "

جونگ‌کوک دست تهیونگ رو فشرد و لبخندی زد
تهیونگ پرسید

"تو یه بتایی ؟"

جونگ کوک ترسید.
تاجایی که فهمیده بود تهیونگ یه الفای خالصه ،  ممکنه امگا بودنش رو بفهمه و جونگ‌کوک اصلا نمیخواست که اتفاقهای دبیرستان قبلیش این سال هم دوباره تکرار بشه.

"اوه اره من یه بتاعم"

پسر کوچکتر سعی کرد با خونسردی جملش رو به پایان برسونه و خب موفق هم شد.

تهیونگ نگاه مشکوکی بهش انداخت.

"خب خیلی شبیه بتا ها نیستی ..."

Absolve Where stories live. Discover now