7

4.8K 902 59
                                    


صدای الارم گوشیم اومد...
من تمام دیشبو بیدار بودم پس نیازی بهش نداشتم.
دوشی گرفتم که پنج دقیقه هم طول نکشید ، سمت تقویم رفتم تا ببینم زمان شروع هیتم کِیه...
با دیدن تاریخ امروز نفسم توی سینه حبس شد!

"لعنت بهش!باید برم و قرص بگیرم !"

سریع لباس هام رو پوشیدم بعد از برداشتن کیفم ، با موهایی که هنوز خیس بود سمت نزدیک ترین داروخانه دویدم. هرچند که دندم وحشتناک تیر میکشید...
کسی که پشت پیشخوان بود منتظر شد تا حرفم رو بزنم
با کمی خجالت زمزمه کردم

"قرص...برای هیت..."

سری تکون داد و بعد چند لحظه با به بسته قرص ظاهر شد.
پولش رو پرداخت کردم و از اونجا بیرون اومدم.
در حالی که راه میرفتم، یکی از اون قرص هارو از درون المینیوم در اوردم و توی دهنم تقریبا پرت کردم؛ طعمش تلخ و ازار دهنده بود ...
پشت سرش یک مسکن قوی هم خوردم تا درد دنده هام رو حس نکنم.

قبل از ورودم به مدرسه مطمعن شدم که کلاه هودیم کامل چشمام رو بپوشونه و ماسکم نزاره چیزی از صورتم معلوم باشه.
مثل همیشه اول از همه رسیده بودم و کلاس خالی بود.
سمت نیمکتم که گوشه کلاس بود رفتم.
بعد از نشستن به ارومی و با درد ، پیشونیم رو روی لبه نیمکت گذاشتم و باوجود موهام که تقریبا مزاحم دیدم میشد شروع کردم به مرور کتاب تاریخ...
هرچند اونقدر خاطرات سالهای پیش برام تکرار میشد که نمیتونستم تمرکزی بکنم ، البته بیحسی دست چپم و درد زیر دلم بی تاثیر نبود !

بی‌توجه به سایه بالا سرم کتاب رو میخوندم...
البته فقط کمی ترسیده بودم تا الان دیگه کل مدرسه فهمیدن که یه پسر سال اخری امگاعه!
و خب این خوب نبود...باید بیشتر مواظب میبودم...
از خودم بخاطر ضعفام متنفرم !

زیر دلم تیر میکشید...ناگهان سرفه کردم! شاید خیلی اروم بود ولی دردی که به دندم وارد شد ، غیر قابل تحمل بود.
اهی کشیدم و کتاب رو زیر میز و دست چپم رو روی دنده ای که اسیب دیده بود گذاشتم و دوباره یکی از قرص های مسکن رو دراوردم و سریع قورت دادم و منتظر شدم اثر کنه ....


تهیونگ|

جیمین بهم زنگ زد و گفت جونگ‌کوک اومده مدرسه.
اون بچه...انگار نه انگار درحد مرگ کتک خورده بود!
بیخیال راننده شدم و خودم سوار ماشین شدم و سمت مدرسه رفتم.
بعد چند دقیقه کوتاه رسیدم و ماشین رو پارک کردم.

فقط جیمین و یونگی و دونفر دیگه تو کلاس بودن. 
جیمین نگران بالای سر جونگ‌کوکی که بی توجه به همه کتاب میخوند ایستاده بود ...

یونگی سمتم اومد و اروم گفت

"فک نکنم حالش خوب باشه چون قرص خورد که احتمالا مسکن بود و الانم داره دستشو زیر دلش فشار میده ... "

Absolve Where stories live. Discover now