15

4.1K 757 54
                                    

تهیونگ|

بعد از حرف هایی که زده بودم اروم شد و الان یک ساعتی میشد که توی بغلم خوابیده بود.
بیدون اینکه دست خودم باشه هر چند لحظه سرم رو سمت موهاش میبردم و بو میکردم و در اخر میبوسیدم.
این پسر... فقط خیلی زیاد پرستیدنیه.
چشم های بامبی و خوش رنگش...
بینی که به زیبایی روی صورتش نشسته بود و
لبهای زیبا و نسبتا درشتش ...
همگی زیبایی وصف نشدنی رو ساخته بودن.

غرق خواب بود پس اروم روی مبل بزرگ پشت سرم دراز کشیدم و رو به پهلو، کوک رو محکم تر توی بغلم گرفتم.
دستم رو پشت موهاش بردم و نوازش میکردم.

بعد از برخورد دستم با موهاش زمزمه شگفت زده ای کردم.

- خدای بزرگ چقدر موهات نرمن!

اهی کشیدم و بینیم رو بیشتر لابلای اون تار های ظریف و نرم بردم.
دست دیگم روی کمرش گذاشتم و اون رو اروم بالا و پایین میکردم.
پهلوهاش ظریف بود ولی مشخص بود بدن یک مرده.
دستم رو روی انهنای زیبای کمرش کشیده میشد.
و باز هم... جونگ‌کوک پرستیدنیه ... خیلی زیاد!

متوجه شدم ضربان قلبم از حالت عادی تند تره. در واقع هر وقت پیش جونگ‌کوکم این اتفاق میوفته.
تک خنده ای کردم و چشم هام رو محکم باز و بسته کردم.
اروم زمزمه کردم

- بخاطر تو انقدر تند میزنه، حواست باشه.

لبخند لبم پر رنگ تر شده بود.
کوک رو بالا تر کشیدم، طوری که گردن مارک شدش زیر چونم بود.
سرم رو پایین تر بردم و روی اون مارک نسبتا بزرگ بوسه ای زدم.
سیاهی روز اولش رو نداشت و این به این معنی بود که کوک سعی داره باهاش کنار بیاد،
و کنار اومدن کوک با این مارک برابر با بهتر شدن همه چیز بود.

بعد از اینکه سر کوک رو روی سینم گذاشتم، چشمهام رو بستم و خودم رو به دنیای خواب و خیال سپردم.
خواب خیالی که با اسم این پسر پر شده بود؟



| - یک هفته بعد -

- خسته ای؟

دختر سرش رو به چپ و راست تکون داد.

- نه زیاد

دیگری اهی کشید و گفت

- بیحالی خب

- خدایا هوپ فقط استرس دارم!

- خب استرس چی؟ من باید استرسو داشته باشم

- میخوای بگی نداری؟

سرش رو با خستگی چپ و راست تکون داد

- خب رابطت با یوگیوم چطوره؟

Absolve Onde histórias criam vida. Descubra agora