4

4.6K 964 50
                                    

با سردرد و بدن درد عجیبی از خواب پا شدم.
بعد از کنار زدن پتو به بدنم داغون شدم نگاهی انداختم

"فقط کبودی..."

اه سردی کشیدم و تصمیم گرفتم هر چه سریع تر برم مدرسه تا با پدرم رو به رو نشم.دیشب یکم شب بدی بود!

بدون خوردن صبحانه به سمت مدرسه راه افتادم.

"سریع تر برسم یه زمانی دارم برای مرور کردن درس ها"

توی راه چندتا از بچه های کلاسو دیدم که به صورتم زل زده بودند.
متاسفانه نمیتونستم کبودی گونمو بپوشونم ...
در واقع چیزی نداشتم که بخوام باهاش اینکارو بکنم. 

هنوز بقیه نیومده بودن و حس درس خوندن پریده بود.
پس‌ بعد از نشستن روی نیمکت دونفرم که فعلا فقط خودم مینشستم یکم چشمامو گذاشتم رو هم تا اون دوساعت خواب حتی شده ذره ای جبران بشه.

تهیونگ|

دنبال جیمین و یونگی رفتم و الان هر سه مون از ماشین راننده من پیاده شدیم و به طرف مدرسه ای که یکماه اولش رو نبودم رفتیم.

بعد از رسیدن به کلاس دیدم که جین و نامجون و همینطور هوسوک نشسته بودند و
همون موقع جیمین و یونگی هم رفتن و کنار هم نشستن
فقط منو هوسوک هنوز جفتامونو پیدا نکرده بودیم...

سمت نامجون رفتم که نیمکتش تقریبا وسط کلاس بود.

"هیونگ من الان کجا باید بشینم ؟!"

نامجون توی کلاس سری چرخوند

"کنار جونگ‌کوک کسی نمیشینه و خب تنها نیمکت خالی کلاسه "

سرم رو چرخوندم تا دنبال جونگ‌کوک بگردم.
هوسوک که فهمید قضیه رو با دست به توده سیاه رنگی که تقریبا توی خودش‌ جمع شده بود اشاره کرد
و از طریق باند گفت

"اون جونگ کوکه"

رفتم سمتش و کنارش نشستم. 
تکونی نخورد و از نفسای منظمش حدس زدن اینکه خوابه سخت نبود.

خیلی اروم وسایلمو روی میز چیدم که بیدار نشه
و تصمیم گرفتم که کمکش کنم سر زنگ اول خوب استراحت کنه!

معلم اومد توی کلاس و بعد از چیدن وسایلش روی میزش رو به من گفت

"خوشحال شدم که بعد یکماه تشریف اوردید کیم تهیونگ"

همه بچه ها با این حرف خندیدند و خب منم خندم گرفت.
معلم ادبیات دوباره گفت

Absolve Where stories live. Discover now