9

4.5K 865 85
                                    

با اینکه نشسته بود سرش گیج میرفت و دیدش تار و سیاه میشد.
سرش رو اروم روی میز گذاشت و سعی کرد ذهنش رو از فکر های گوناگون منحرف کنه.

تهیونگ بعد از نیم ساعت و توبیخ شدن کنار جونگ‌کوک نشست و بهش نگاه کرد.

عصبانی بود ! خیلی زیاد!
به جونگ‌کوک کفته بود وقتایی که نیاز داره باهاش حرف بزنه و الان...رفته بود داخل دستشویی و با تیغ خونی گوشه دستشویی مواجه شده بود...
هر چند تنها دلیل همراه جونگ‌کوک رفتنش هم همین بود !

جونگ‌کوک سرش رو محکم روی میز فشار داد و ناله ای کرد !

پسر بزرگتر نگران شد...جونگ‌کوک با احساسات و روانش بازی میکرد.

-چیزی شده کوک؟

-نه فقط سرم درد میکنه ...

تهیونگ هوف کلافه ای سرداد و منتظر موند این زنگ هم تموم بشه تا بتونه با جونگ‌کوک حرف بزنه.

با صدای زنگ همهمه بزرگی بوجود اومد و دانش اموزان شروع کردند به کش و قوس دادن بدنشون

تهیونگ سمت جونگ‌کوک چرخید و با لحن عصبانی گفت

-بلند شو باید باهم حرف بزنیم !

جونگ‌کوک متعجب سری تکون داد و اروم از جاش بلند شد.
تهیونگ که متوجه شد سر گیجه داره دستش رو گرفت و سعی کرد وزن جونگ‌کوک رو بندازه روی خودش ، سپس با سرعت سمت پشت بوم مدرسه رفت.

بعد از داخل شدنشون و اشاره کردن به جونگ‌کوک که بشینه کنارش شروع کرد به حرف زدن

-وقتی از دستشویی اومدی بیرون و من رفتم داخل

-خب...؟

-چیزی رو اشتباهی ننداختی رو زمین؟

جونگ‌کوک اخم کرد!منظورش که اون تیغ لعنت شده نبود ، بود؟

-چطور؟فکر نمیکنم

تهیونگ اهی کشید و با همون لحنی که حفظ کرده بود
گفت

-اشتباه فکر میکنی

و بعد تیغی که خون روش خشک شده بود رو جلوی چشم های گشاد شده جونگ‌کوک تکون داد

-نظرت چیه؟

-اونو از کجا گیر اوردی؟!

تهیونگ با ناراحتی لب زد

-چرا؟ چرا اینکارو میکنی؟ مگه میخوای بمیری لعنتی؟!

Absolve Where stories live. Discover now