Taehyung's Pov~
وقتی که صدای آشنای آلارم جونگکوک توی اتاق پخش شد غریدم.جونگکوک به آرومی دستم رو از جایی که بود بلند کرد، کنار خودش گذاشت و پاش رو از بین پاهام بیرون اورد.اون همیشه بخاطر جوری که من خودم رو دورش میپیچیدم کوالا صدا میکرد.آلارم رو خاموش کرد و وقتی که برگشت تا منو ببینه چشمام رو باز کردم.
"صبح بخیر جونگکوکی."
جونگکوک در جواب خمیازه ای کشید.
میخواستم تا آخر عمر زیر اون پتوی گرم و نرم کنار اون بمونم.اما باید لباس میپوشیدم،بخاطر همین از تخت بیرون اومدم.میخواستم ازش بپرسم بلوزم کجاست اما وقتی به سمتش برگشتم دوباره خوابیده بود.به آرومی راه خروج از اتاق رو در پیش گرفتم.
راه کوتاه تا اتاقم رو طی کردم،بعد از اون در رو باز کردم.
"برو گمشو،تهیونگ."
جین نالید قبل اینکه از تخت بیرون بیاد و چند ضربه ای به شونم بزنه که باعث شد خودم رو عقب بکشم."به هر حال دیگه بیدار شدم.چرا لختی؟دیشب خیلی سرد بود."
"لباسمو دادم جونگکوک."
توضیح دادم اما جین دیگه رفته بود بیرون.نامجون روی تخت هنوزم خواب بود.خندیدم و به سمت کمدم رفتم.یه بلوز قرمز و شلوار سیاه برداشتم و پوشیدمشون.به نامجون گفتم بیدار شه،بعد از اتاق بیرون اومدم از پله ها پایین رفتم تا به آشپزخونه رسیدم.جیمین رو دیدم که برای خودش یه کاسه غلات صبحونه آماده میکرد.
"صبح بخیر ته ته"
با سرخوشی گفت.
"سلام چیم.بهت نمیاد اول از همه بیدار شی.به منم یه کاسه میدی؟"
جیمین چشماشو چرخوند.
"خیلی سخته،از همون لحظه ای که بیدار میشی."خندیدم و روی چهارپایه ی پشت اپن آشپزخونه درست جلوش پریدم.
"میدونی برنامه ی امروزمون چیه؟"
وقتیکه غلات رو جلوم گذاشت پرسیدم."رقص جدید یاد بگیریم.هوبی خیلی هیجان زدس چون خودش طرحش رو درست کرده."
"پس قراره همش رو یادمون بده؟"
جیمین لبخند زد و سرش رو تکون داد.
"خداروشکر دیوونمون نمیکنه.یا برعکس."همون لحظه یونگی وارد آشپزخونه شد.صورت جیمین سرحال شد و فوری به سمتش رفت.
"صبحت بخیر چاگی."
و بوسه ای روی لپش گذاشت.یونگی چشماشو چرخوند.
"چرا تازگیا اینقدر بهم میگی چاگی؟"
"چون چاگیِ منی!"یونگی بینیش رو چین داد.
"خوشم نمیاد."
جیمین آهی کشید.
"میخوای چی صدات بزنم؟عزیزم؟"
"این یکی بهتره!"
یونگی لبخندی زد و جیمین رو بوسید.با مسخره بازی آهنگ عاشقونه ای خوندم و چشم غره ای از طرف یونگی دریافت کردم.
هوسوک هم بعد اون اومد،وقتی که کس دیگه ای از پله ها پایین نیومد تصمیم گرفتیم خودمون به استادیوی رقص بریم تا کار رو شروع کنیم."چرا باید رقص یاد بگیریم وقتی هنوز همه ی آهنگامون رو هم ضبط نکردیم."
وقتی رسیدیم از هوسوک پرسیدم.
"چون رقص سختیه و دو ماه دیگه کامبکه."
وقتیکه توی گوشیش چیزی رو مینوشت جواب داد.

YOU ARE READING
Plot Twist || Persian Translation
Fanfiction...Complete... ▪︎بخشی از داستان: "تو حامله ای!" "شاید من زیست شناسی رو افتاده باشم اما در این حد میدونم که این غیر ممکنه." ▪︎مقدمه: بی تی اس در دوران موفقیتشون به سر میبرند. مراسم ها،تموم شدن بلیطای کنسرت و میلیون ها فالور توییتر همراه با کامبکی که...