وسطای رقص سولوم بودم که چرخیدم و نگاهم به پشت صحنه خورد. ذهنم میگفت که به حرکت ادامه بدم اما بدنم یخ زده بود. تهیونگ نشسته و دستای جیمین و یونگی رو گرفته بود. اپریل جلوش زانو زده و باهاش حرف میزد. و باقی اعضا و کارکنا با قیافه ای ترسیده دورش حلقه زده بودن. بدون فکر اضافی به سمت پشت صحنه دویدم.
نفس نفس زنان گفتم."چیشده؟ حالش خوبه؟"
شنیدم یکی از کارکنا بهم گفت."حونگکوک؟ اینجا چیکار میکنی؟برگرد روی استیج."
جیمین چرخید، بهم نگاه کرد و دست تهیونگ رو ول نکرد."داره زایمان میکنه."
وقتی آهنگم قطع شد یکی دیگه از کارکنا با ناامیدی گفت."یکی باید بره روی صحنه!"
هوسوک گفت."من میرم."به سمت تهیونگ رفت و در کنار اپریل روی زمین نشست. محکم گفت."حالت خوب میشه."از جاش بلند شد، به سمت استیج دوید و موزیک سولوش پخش شد.
جیمین دستش رو از بین انگشتای تهیونگ بیرون کشید تا دستای من جایگزینش بشه. با چشمای درشت و پاپی شکلش که غرق اشک بودن بهم زل زد."جونگکوکی؟"
"مشکلی نیست ته. من اینجام."دستش رو فشردم و گونش رو بوسیدم. بعد هم نگاهمو به اپریل دادم."تو برگشتی."
اپریل سرش رو تکون داد."آره."
بعد چند تا مرد با جلیقه های مخصوص به همراه یه ویلچر به سمت ما اومدن، یه حس عجیبی داشتم انگار روحم از بدنم خارج شده و دارم از بیرون اتفاقاتی که میوفته رو تماشا میکنم.
نامجون گفت."آمبولانس اومد."
اپریل چرخید و نفس راحتی کشید."خداروشکر. بیا ببریمت بیمارستان. میشه بلند شی؟"اپریل با یه صدای آروم و مهربون با تهیونگ حرف زد، لحنی که هیچ وقت ازش ندیده بودم.
تهیونگ نفس سنگینی کشید، دستم رو فشرد و با کمک من و یونگی از جاش بلند شد. اون رو به سمت ویلچر هدایت و کمک کردیم بشینه.
یکی از اون مردا پرسید."به غیر از دکتر سیکاس یه نفر همراهی میتونه باهامون بیاد. کدومتون میاین؟"
با صدای گرفته گفتم."من میام."
"خوبه، پس زودتر بیا."اون یکی به من و اپریل اشاره کرد که همراهش بریم در حالی که تهیونگ رو با ویلچر بیرون بردن و بعدش روی تخت داخل آمبولانس گذاشتنش. ما هم بالا رفتیم، کنارش نشستیم و در محکم بسته شد. یکی از مردا در کنار ما اون پشت نشست و نمایشگر ضربان قلب رو به تهیونگ وصل کرد، قلبش به تندی میزد.
دو قطره اشک از چشمای تهیونگ چکید و گونش رو خیس کرد، دستش رو محکم گرفتم. تار های خیس از عرق موهاش که مثل من روی صورتش پخش شده بود رو به کناری شونه زدم.
چیزی که بهم گفته بود رو تکرار کردم."تو خوبی میشی. خوب میشی. همه چی درست میشه، قولت میدم. فقط باور داشته باش."
ESTÁS LEYENDO
Plot Twist || Persian Translation
Fanfiction...Complete... ▪︎بخشی از داستان: "تو حامله ای!" "شاید من زیست شناسی رو افتاده باشم اما در این حد میدونم که این غیر ممکنه." ▪︎مقدمه: بی تی اس در دوران موفقیتشون به سر میبرند. مراسم ها،تموم شدن بلیطای کنسرت و میلیون ها فالور توییتر همراه با کامبکی که...
