11.KT

3K 436 43
                                        

Jungkook's Pov~

"جونگکوک. حوصلم سر رفته."تهیونگ وقتی وارد اتاقمون شدم نالید. آره...بالاخره به طور رسمی اجازه گرفته که به اتاق من بیاد.
"میدونم. ته."خودم رو به تاج تخت فشردم."جات توی مصاحبه ی امروز خیلی خالی بود."
"من یه مصاحبه رو دیگه میتونم انجام بدم."با عصبانیت گفت.
"ما به خوبی انجامش دادیم."
آه کشید."درسته."

ما به مطبوعات گفته بودیم که تهیونگ بیماره. و بخاطر همین غش کرده و زخمی شده، البته اینا در اصل دو تا دلیل بودن که اوردیم و کمپانی تصمیم گرفت هر دوتاش رو ارائه بده و این جوری دیگه دهن همه رو که میپرسیدن تهیونگ کجاست رو میبست.
"بقیه ی روز چیکار میکنی؟"اون پرسید.
"برای همین اومدم که بهت بگم! امروز بیکاریم."بهش لبخند زدم و صورتش درخشید.

"واقعا؟"
سرم رو تکون دادم. اما یهویی ناراحت شد.
"همتون دارید میرید بیرون؟"
"نخیر، قراره بریم بشینیم جلو تلویزیون و انیمه نگاه کنیم."
تهیونگ خندید."نمیخواد بخاطر من اینکار رو بکنی، میدونم که اونا نمیخوان اینکار رو انجام بدن."
بلند شدم."همه میخوان اینکارو بکنن. چی میگی از خودت؟"در حقیقت، من نذاشتم که کسی امروز عصر بیرون بره. چون هیچ کدومشون نمیخواستن انیمه ببینن اما لازم نبود تهیونگ اینو بدونه. "بجنب، نباید معطلشون کنیم."
دستمو جلوش گرفتم و کمک کردم بلند بشه. بعد با هم رفتیم پایین و وارد هال جایی که اعضا منتظر بودن شدیم.

"به ماراتن انیمه خوش‌ آمدید."نامجون بلند شد و به تلویزیون که یکی از انیمه های مورد علاقه ی تهیونگ رو نشون میداد اشاره کرد.
همون لحظه جین با یه سینی که بنظر داخلش سوشی های از هم پاشیده بود وارد شد. "میدونم مثل آشغالن اما مزشون عالیه‌."
"بایدم اعتماد بنفس داشته باشی."صورتم رو بخاطر اون بهم ریختگی جلبک و برنج توی هم فرو بردم.

جین یکیشون رو برداشت، جلو اومد و به زور توی دهنم چپوند.
مزش داخل دهنم پخش شد.
"باشه باشه راست میگه مزش عالیه‌."
کل ماه قبل اینکه جلوی این سینی بشینم و محتویاتش رو جارو کنم نفهمیده بودم که چقدر گشنمه. به تهیونگ نگاه کردم و دیدم که داره لبش رو میجویه.

"چیشده؟ ته ته."جیمین پرسید.
"من فقط...خب...اگه سوشی از سبزیجات یا ماهی پخته درست نشده باشه نمیتونم بخورمش."زمزمه کرد.حس کردم بخاطر سالمون داخل دهنم قراره خفه بشم.
جین ناراحت شد."خدایا، شرمندم. به این قسمتش فکر نکرده بودم. میتونم بیشتر درست کنم..."
"نه،مشکلی نیست. متاسفم."
سکوت ناراحت کننده ای اتاق رو فرا گرفت.

"من هنوزم باور نکردم."یونگی گفت.
و بعد اون اتاق بخاطر فریاد هایی که سر یونگی زده میشد ترکید.
"شوخی میکنی"
"چرا باید این همه مدت ادا در بیاره؟"
"این حرفی نیست که وقتی دیدی توی پشت صحنه داره خون ریزی میکنه گفتی."
"واو. واو. باشه باشه! شرمنده‌. فکر کنید همچین چیزی نگفتم."یونگی بلند تر از همشون فریاد زد.
تهیونگ چشماش رو توی حدقه چرخوند."یونگی، این کمکی میکنه؟"

بعد لباسش رو بالا کشید. توی معاینات دیروز اپریل بهمون گفت که بچمون دوازده هفتشه و به زودی وارد مرحله دوم دوره ی سه ماهش میشه. توی هفته ی دهم خودش رو نشون داد، هر چند که بچه اغلب توی هفته دوازدهم تا شونزدهم مشخص میشه. اپریل گفت بخاطر اینه که تهیونگ خیلی لاغره. اون خودش از این برامدگی خبر داشت و همیشه لباسای گشاد میپوشید. اما وقتی که لباسش رو بالا میکشید، همه میتونستن بطور واضح اون برامدگی رو ببینن.

"اوه خدای من"یونگی به نفس نفس افتاد. به تهیونگ نزدیک شد و با دقت به شکمش زل زد.
بقیه ی اعضا دنبالش کردن و دور تهیونگ جمع شدن این کارشون باعث شد تهیونگ احساس راحتی نکنه اما با این حال لباسش رو بالا نگه داشت تا بقیه نگاه کنن.

"تو حامله ای."نامجون گفت و به سختی پلک زد.
هوسوک جلو اومد و با دستش شکم تهیونگ رو لمس کرد."چه عجیبه."
" خب دیگه نمایش تموم شد."تهیونگ فوری لباسش رو پایین کشید."فکر کردم قراره انیمه ببینیم؟"
"درسته، آره."هوسوک گفت و سرش رو خاروند. صورت گیجش فوری با یه لبخند جایگزین شد."خب دیگه بیاید شروع کنیم."

___________________

سلام به همگی~
خب دیگه از غیبتم برگشتم..^-^
و حاصل این غیبت کوتاه...برنامه ی آپه&×&
از این به بعد یکشنبه، سه شنبه و پنج شنبه ها منتظر این فیک باشید♡~
وویت و کامنت یادتون نره°~°

Plot Twist || Persian TranslationWhere stories live. Discover now