Shot 10

463 75 3
                                    

این داستان // بکهیونیِ بند انگشتی🍓

بکهیونی یه بند انگشتیه. بکهیونی خیلی کیوته. بکهیونی عاشق توت فرنگیه و رنگ صورتی رو دوست داره. بکهیونی پیش یه غول زندگی میکنه و عاشق گوشای غولیه. از گوشای غولی اویزون میشه و تاب بازی میکنه.
بکهیونی یه جفت گوش و یه دم کوچولو داره که غولی بهش میگه خیلی کوچولو و نرمه.
غولی همیشه به بکهیونی میگه خیلی خوشگله.
بکهیونی عاشق اینه که لخت توی خونه بچرخه اما نمیدونه چرا هر وقت پشتشو به غولی میکنه گوشاش قرمز میشن.
بکهیونی گوشای قرمز یولی رو از توت فرنگی بیشتر دوست داره.
بکهیونی دوست داره شبا توی موهای گرم غول بخوابه.
دوست داره باسنشو با اهنگایی که یولی میخونه تکون بده و موقع اشپزی روی شونش بایسته.
بکهیونی عاشق دستپخت غوله.
غول یه بار بهش گفت که دلش میخواد روی بکهیونی عسل بریزه، لای نون تست بزاره و بخورتش و بکهیونی بخاطر این یه هفته باهاش قهر بوده.
بکهیونی چشمای بزرگ غولی رو خیلی دوست داره چون مثل ستاره های اسمونن.
غول خیلی گرمه و بکهیونی میتونه توی جیب شلوارش قایم شه تا با هم برن بیرون.

” بکهیونی بیا با این پارچه کوچولو تو بپوشون! “

” نه! بزار گوشات قرمز بشن دوست دارم! “

هنوز کلی شات دیگه مونده عسلا امیدوارم دوسشون داشته باشید.^^

ShotsWhere stories live. Discover now