Shot 20

388 62 2
                                    

-آقای بیون اجازه بدید جناب رئیس جلسه دارن آقای بیون آقای بیون!!!!

بکهیون در رو بدون توجه به منشی باز کرد و فقط به تفاله هایی که پشت میز کنفرانس بزرگ و طویل نشسته بودن چشم دوخت.

-رئیس ببخشید من هر کاری کردم نتونستم جلوی آقای بیون رو بگیرم...

-ایرادی نداره خانم لی میتونی بری.

-معذرت میخوام.

منشی خارج شد و در بزرگ اتاق رو بست. مردهای شیک پوش و مرتبی با موهای جوگندمی و سفید پشت میز نشسته بودن و هیئت مدیره کمپانی اس ام رو تشکیل میدادن!
-اون منشی زرنگیه بیون، تو تنها کسی هستی که موفق شدی ازش عبور کنی!
+من اگه لازم باشه از هر خراب شده ای که دلم بخواد عبور میکنم و از بین میبرمش!

مردی که توی بالاترین نقطه میز نشسته بود، با صدای بلند خندید و کوچکترین تغییری توی صورت بکهیون ایجاد نشد.

-من و بقیه هیئت مدیره جلسه داریم بکهیون. جلسه خیلی خیلی مهم!

+یه کلمه از حرفای من مهم تر از تمام جلساتیه که تا حالا توی عمرت برگزار کردی.

بکهیون به طرفشون قدم برداشت و صدای برخورد کف کفشهای مردونه و واکس خوردش با زمین تمیز و صیقلی اتاق ریاست کمپانی اس ام، تنها چیزی بود که سکوت خفه کننده اونجا رو میشکست.
بکهیون هاله های خطرناکی رو با خودش حمل میکرد و بقیه هم بخوبی از این موضوع خبر داشتن.

+امروز چندمه رئیس؟

-خوشحالم که حداقل منو رئیس خودت میدونی بیون!

+نه اشتباه نکن، من فقط برای اینکه بیشتر از اینی که هستی جلوی این بی مصرفا خوردت نکنم، این کلمه کلیشه ای رو بکار میبرم. جوابمو بده!

-امروز ۲ ام نوامبره بیون بکهیون!

+خوبه که حداقل از تاریخ و اینجور چیزا سر در میاری اخه کم کم داشتم به عقلت شک میکردم!

-منظورت از این مکالمه چیه مرد جوان؟

بکهیون جلوتر رفت و هر دو دستش رو روی میز شیشه ای که هیئت مدیره کمپانی پشتش نشسته بودن گذاشت و کمی خم شد. به طوری که دکمه های باز پیراهن مشکیش تمام سینش رو نمایان میکردن و اینکه حتی اخم نکرده بود هم اونهارو میترسوند. اکثرا عادت داشتن که بکهیون رو با لقب "پر سر و صدا" بشناسن ولی وقتی توی لاک خودش فرو میرفت و سکوت میکرد، یعنی یه جای کار میلنگید.

+منظورم؟ شما بی خاصیتا جوری سرتونو توی برف فرو کردین که انگار نمیدونید چه خبره!

-پارک چانیول؟

+واو خوشحالم که میشناسیش!

-بیون!

+غیر از اینه؟ جوری واکنش نشون میدین که انگار چانیول ارتیست اس ام نیست! من نمیخوام گندایی که تا حالا بهمون زدیدو یاد اوری کنم و الان کاملا ارومم! 

-ببین بکهیون ما همه مون بخاطر شرایط پیش اومده ناراحتیم و سعی داریم درستش کنیم.

+واو حالا دارید درستش میکنید که اینجوریه؟ نمیخواد به من بگی دارین چی کار میکنید چون عملا هیچ غلطی نمیکنید! اگه هم برنامه دارید که کلا هیچ غلطی نکنید بهم بگید که خودم دست بکار شم.
-درست حرف بزن بیون بکهیون! بی اجازه وارد اتاق من شدی، به من و هیئت مدیرم توهین کردی و نظم جلسه رو بهم زدی! هر کسی جز تو بود الان مهر و امضای اخراجشم خشک شده بود!

+کاش اینقدر خودخواه نبودی رئیس! میدونی که من بخاطر هر چیز بیخودی نمیام اینجا و الانم حوصله اینو ندارم که قانعت کنم چقدر بدرد نخورین! فقط برای یه چیزی اینجا اومدم و اگه انجامش ندی، بدجور براتون جبرانش میکنم!

تکیش رو از میز گرفت و دور شد. دستش رو وارد موهای سفیدش کرد و با صدای خشک و واضحی گفت:

+من از این در خارج میشم و نیم ساعت دیگه خونم. میخوام وقتی که روی کاناپه پذیراییم نشستم و همراه با مزه کردن قهوه تازه دمم اکانت توییترتون رو چک میکنم، توییت حمایتی تون رو برای چانیول ببینم.

-همچین مسئله ای مقدور نیست بیون من نمیتونم منافع کمپانی رو بخاطر همچین چیز مسخره ای به خطر بندارم.

+وقتی من بهت اینو میگم، یعنی مقدوره! حرف شخص من که اینقدر براتون ارزش قائل شدم و تا اینجا اومدم و تلفنی بهتون دستور ندادم که این گندو جمع کنید، میتونه هر مشکلی رو حل کنه. ببین چقدر برام ارزش داشته که تا این جهنم اومدم و دارم توی هوایی که شما نخاله ها توش نفس میکشید، صحبت میکنم.

-من مطمئن نیستم...

بکهیون چشمهاش رو ریز کرد و موهاش رو کنار زد:

+از چی مطمئن نیستی؟

-منظورم اینه که از کجا باید مطمئن باشم که چانیول واقعا اینکارو نکرده؟

بکهیون هیستریک خندید:
+واو! به طرز غیرقابل باوری داری مرزای حماقتو جابجا میکنی! من حرفامو زدم و تو هم خوب حد و حدود خودتو کمپانی رو با من میدونی. با این چرتو پرتات بیشتر از اینی که هستی خودتو از چشمم ننداز. من تا نیم ساعت دیگه توییتر اس ام رو چک میکنم و اگه توییتی ندیدم، خودم دست بکار میشم و حرفایی رو توی توییتم میزنم که قطعا به مزاجتون خوش نمیاد! شاید یکی دو تا تونم بخاطرش سکته کردید هوم؟

عقبگرد کرد و به طرف در قدم برداشت. دستش رو روی دستگیرش گذاشت و نگاهی به چهره سرخ شده هیئت مدیره انداخت:

+روزتون بخیر آقایون!
و از در اتاق خارج شد.
نیم ساعت بعد روی کاناپه چرم پذیرایی خونش نشسته بود و با لپ تاپش توییتر رو چک میکرد. با دیدن بیانیه جدید اس ام راس ساعت مقرر شده، خندید و یه قلپ از قهوه ملایمش رو نوشید.
موبایلش رو از روی میز برداشت و به چانیول پیام داد:

+چنیوری قشنگم، بیام دنبالت امروز رو با هم وقت بگذرونیم مافن؟^^❤️

ShotsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt