Part 18

2.7K 412 75
                                    



_منو نامزدم فردا راهیه هند میشیم!

_چی گفتی ؟

همه متعجب نگاهشون رو به اشرا دادن!

(جانگکوک)

_چی گفتی؟

_ همین که شنیدی جانگکوکا ، کنترل کردنه تواینجا از دسته من خارجه برمیگردیم هند ، اونجا میدونم باهات چیکار کنم

_تو فک کردی کی هستی‌ها تو کی‌ هستی؟

تهیونگ با هجوم به سمته اشرا جملشو بیان کرد اما قبل از اینکه بهش برسه جین گرفتش و نزاشت سمتش بره!

_هی ، چیکار میکنی خوشگل پسر آروم باش ، تو خوب میدونی من کیم!

_جانگکوک از اینجا تکون نمیخوره فهمیدی ! اون ازاینجا نمیره فهمیدی عوضی اون...

یلحضه صداها برام محو شدن حس کردم هیچی نمیشنوم حتی نفهمیدم تهیونگ چی به اشرا گفت..

درسته اشرا ، اشرا ، اشرا  اون اشرای لعنتی اون زندگیمو نابود کرد ، من نمیتونم برگردم به اونجا اون جهنمه لعنتی ،من دیگه هیچ وقت به اونجا برنمیگردم .

بین بحثی که میکردن رفتم وسط و لباسه اشرا رو توی دستم گرفتم و با چشمای اشکی گفتم ؛

_تروخدا اشرا اینکارو نکن خواهش میکنم نکن ، این کارو با من نکن

_این سزای کاریه که کردی بچه  خیلی وقت پیش بهت هشدار دادم با من بازی نکن و حالاببین..

دستامو جدا کردم و رفتم عقب.

هیچ کس اشرا رو به خوبیی که من میشناسم نمیشناسه با اینکه فقط یکساله که میشناسمش ولی میدونم که اون روی حرفی که زد میمونه و منو به اون خراب شده برمیگردنه

به تهیونگ نگاه کردم که از حرفی که اشرا زده بود گر گرفته بود و یقه‌هاشو چسبوند

_میکشمت میفهمی پسره هندی میکشمت جوری کسی نتونه تیکه‌های بدنتو پیدا کنه

با حرفه تهیونگ آماده‌ی حمله کردن به همدیگه بودن که نامجون اومد و پشت سرش ملکه ،

اون همیشه حواسش به تهیونگ هست همیشه

_اینجا چه خبره ؟

با این حرفش از هم جدا شدن و براش تعظیم کردن

نگاش که به من افتاد اون برقه نگرانی که از بچگیم تا الان به چشمم ندیده بودم رو توش دیدم .

سمته من اومد و دستاشو قابه صورتم کرد :

_جانگکوکا خوبی عزیزم چرا گریه کردی؟

قطره‌ایی ناخواسته دوباره از چشمام افتاد من دیگه نمیتونستم اونجا وایسم .

عقب رفتم و دستاش افتادن

_ببخشید

عذرخواهی کردم و از اونجا رفتم . دوست دارم برم جایی که هیچکس نتونه پیداش کنه!



(تهیونگ)

اون عوضی فکر کرده کیه؟با چه قدرتی میخواد کسی که ازش متنفره رو مجبور کنه به چه حق؟

اگر بقیه اونجا نبودن و این مراسمه تاج گزاریه برادرش نبود جوری اونو له میکرد که حقش کفه دستش بیاد، جانگکوک دیگه ماله اون بود .

میدونم باهاش چیکار کنم

_امیدوارم دلیه خوبی برای این کارتون داشته باشید !

همینو کم داشتم ، بدون اینکه چیزی بگم دنبال جانگکوک رفتم داشتم دور میشدم که نامجون دستمو گرفت

_هی تهیونگ صبر کن !

_لطفا ولم کن دارم میرم دنبال جانگکوک

_وایسا بچه

_اه چی میخوایی؟

_جریان چیه؟

_اشرا میخواد جانگکوکو برگردونه هند ، به چه حقی ها؟ اون با خودش چه فکری کرده؟

جانگکوک رو ببره که عذابش بده؟!

_خب الان دقیقا میخوای چه غلطی کنی بزار جانگکوک با نامزدش بره .

_دیوونه شدی نه ؟جانگوک اونو دوست نداره

_خب این به تو چه ربطی داره لعنتی خودتو توی درده سره ننداز

غرشی کرد و نزدیکه نامجون شد

_دعا کن وسط تاجگزاری هستیم وگرنه میدونستم باهات چیکار کنم!











(جانگکوک)



دستمو روی سرم گزاشتم و به درخت تکیه دادم.

تمام شد جانگکوک رویای قشنگت به پایان رسید.











آنچه خواهید خواند :

_دستاشو پایینه تنه پسره زیرش برد و لمسش کرد ، اون یه الهه بود ،
و میدونست اگر همین الان با جانگکوک ، الهه‌ی زیباییش نخوابه قطعا خودشو میکشه .
جانگکوک ماله اون بود و هیچ کس نمی‌تونست اونو ازش بگیره !

~~~~~~~~
چشماشو باز کرد و خودشو توی انباریه کوچیک و کثیف با دستای بسته دید ،
چشماش به سختی باز بودن و دنباله راهی بود تا از اون جهنم فرار کنه که کفش‌ها و دامنه اشراف زاده‌ایی دید ،
_هعی تو کی هستی من چرا اینجام
_این تلافیه کاریه که با پسره من کردی شاهزاده ، اگر باره دیگه جانگکوک رو ناراحت کنی بلایی بدتر از الان سرت میارم اگر اشکی از چشماش بریزه تو رو به سلاخی میکشونم اگر دستت روش بلد بشه کله خونوادت و هند رو توی اتیش میسوزونم ،
با لحنه ترسناکی گفت و به چند گارده هیکلی و درشتش اشاره کرد
و اون ضربه‌های سنگین و حتی تیزی بودن که کمر و همه‌جای بدنه شاهزاده‌ی هندی رو رنگی میکردن .

_شبه خوشی داشته باشی شاهزاده

—————————————————-
پارت جدید ۱۶۵ تا ووت

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now