Pt 8

3.3K 535 56
                                    





(جانگکوک)
-شلوارم رو پایین کشید و بدون گفتن چیزی دو تا از انگشتاشو رو واردم کرد .

_ایییییییی

درد داره درد داره .

من سرم رو به کمد تکیه دادم ....هیچ کاره دیگه ایی ازم بر نمیاد ....شاید ایندفعه سریع کارش رو تموم کنه و ولم کنم .
در حالی که دستشو داخلم تاب میداد با زبونش پشت گردنم رو خیس میکرد .

شروع کرد بع حرکت کردن و منو روی تخت پرت کرد .

به لیسیدن ادامه داد و شلوارشو پایین کشید.

قطره اشکی از چشمم پایین افتاد که باعث شد نقطه ایی روی تخت شکل بگیره.

به محض لخت شدن پایین تنش عضوش رو با دستش گرفت و به پایین تنم مالوند .

_نکن .

این حرف رو با کلی التماس و گریه گفتم .

ولی اون تمام نمیکرد و ادامه داد و حرکاتش رو تند تر میکرد .

_اه جانگکوک تو خیلی پرستیدنی هستی ..نمیتونم واسه اون روزی که تو رو کامل واسه خودم کنم صبر کنم .

ولی من حس میکنم میخوام بمیرم ... حس مردن . حس پوچی ....
این حسیه که من هر روز تجربه ش میکنم...

ولی دیگه نمیتونم تو این باتلاقی که آخرش به مردن ختم میش دستو پا بزنم ....

منم دوست دارم طعم واقعی زندگی رو بچشم . ......

بعد از چند دقیقه که اون با فشار دادن و مالوندن عضوش به من خودش رو ارضا کرد بدون گفتن چیزی بلند شد و لباسش رو پوشید .

_اینکار رو کردم واسه اینکه مدتی توی سنپترزبورگ کار دارم و واسه ی مدتی نیستم خواستم قبلش طعم دلخوشی رو چشیده باشم .

ادامه داد :

_تو این مدتی که نیستم خوشبگزرون عشقم .

حس تحقیر شدن .......

نفهمیدم چی شد... نفهمیدم چطور لباسای پارم رو عوض کردم و بیرون رفتم ...

اگه همین الان به هوای تاره نرسم مطمئنم میمیرم .

.......
ناگهان یاد تهیونگ افتادم ... من اون رو خیلی منتظر گزاشتم ....

حتما تا الان بیخیال شده و رفته ...

ولی به امید اینکه ببینمش بیرون رفتم ....

(سوم شخص)

-توی نسیم خنک بهاری با پاهای برهنه راه میرفت و دامنشو با یکی از دستاش گرفته بود ...

هیچ وقت از لباس های هندی یا روسی خوشش نمیومد ..

پس تصمیم گرفته بود که همون کیمونوی بلند و گل کاری شده ی زیباشو بپوشه ..

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now