Part 15

2.8K 415 70
                                    

(تهیونگ )



هیچ وقت اونقدری خسته نبودم که الان بودم ... چیزی که شنیده بودم واقعیت نداشت نه ؟ چطور جانگوک...

توی افکار خودم بودم که چشماش به جانگوک افتاد .

توی اون لباس مخملی زمردی زیبا تر از همیشه شده بود به طوری که همه ی مهمونای جشنو محو خودش کرده بود .

زیبا تر از همه ی این زنای عشوگری که توی این جشن  مسخره خودشون رو بهم میچسبوندم .

چرا نمیفهمن ؟ من اونا رو نمیخوام .

من جانگکوکو میخوام . فقط اون .

به اطراف نگاه کردم .

به همه ی این تشکلات قصر....

زیادی نبود ؟برای فقط یه تولد ؟

اشرا رو دیدم که چطور دستشو روی کمر باریک جانگوک من می کشید .

دستامو مشت کردم .

تنها چیزی که الان بهم آرامش میداد صدای موسیقی دلنشینی بود که میشنیدم .

اه....

چرا کوکی من باید برای اون عوضی باشه؟

_به چه فکر میکنید شاهزاده ؟

به کنارم نگاه کردم .

همین یکیو کم داشتم !

خواهر اشرا.







برگشتم و یک جام شراب رو ازروی سینی  خدمتکاری که  رد می‌شد بر داشتم و به صورتش نگاه کردم .

_چی میخوایی؟

لبخند مسخره ی تو صورتش خیلی زود پاک شد .

_رفتارتون با یک خانم متشخص خیلی زشته میدونید شاهزاده ؟  این رفتار از یک شاهزاده زیبا و جذاب مثل شماها بعیده ؟

اه ؟ چرا هر کسی اینجا میرسه راجب من نظر میده ؟

سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم .

از اشرا و هر کسی که بهش مربوط میشه متنفرم .

چه برسه به این زنیکه که اون روز داشت پشت سر جانگوک   غیبت میکرد .

_چی میخوای زنیکه ؟

پیش خودم خندیدم میتونستم به وضوح عصبانیت رو توی چشمای سبز رنگش ببینم .

_بهت نشون میدم شاهزاده ی رقت انگیز .

یکی از اون لبخندهای مستطیلی مو نشونش دادم و گفتم !

_میخوای چه غلطی کنی ؟

سعی کرد خودشو خیلی آروم نشون بده .

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now