•- عشق اون چیزیه که بخاطرش بجنگی ، عشق اون چیزیه که بخاطرش اون چیزیه که تا آخر عمر بهش وفادار باشی .مهم نیست چند سالمون بود ، مهم نیست چقد کم بود ولی همه چیز از یه جایی شروع میشه –
مهم نیست خودمون ازش خبر نداشتیم ، مهم این بود که احساسش میکردیم .
مهم نیست که از یک شروع شد ولی به صد میرسونیمش
قرار نیست رویامون اون باشه که سرنوشتمون مثل بقیه عاشق معشوقا باشه .
چون ما قراره داستان خودمون رو بسازیم .
•- آخرای شب قرار بود برسه ، قرار بود ببینمش بعد از این همه سال، قرار بود چشمای قشنگش رو ببینم .
ولی چی با نامزدش یه نامزد مسخره که معلوم نیست واقعا با جانگکوک چیکار داره !
جانگکوکم .. کوکسی جونم .. خواهش میکنم ...... من خیلی میخوامت با تمام وجودم .
واقعا نمیدونم چطور ولی حس میکنم داری نزدیک میشی.
چونکه این قلب لعنتی هر لحضه تند تر توی این سینه ی خرابم میکوبه .
الان اینجا ایستادم روی این پل این پلی که ... یادته چقد باهاش خاطره داشتیم.
یادته یبار باهم پریدیم این پایین توی آب ، یادته ،،،!
یادته که ...
_سرورم
با صدای لوپه از افکار کهنه و دلتنگ کنندش بیرون اومد .
_چیه؟
_ اون ارابه ی قهوه اییی که نقش و نگاره های سلطنتی داره رو مبینید که داره به سمت قصر میاد؟
_اره میبینم چطور مگه ؟
_اون ارابه ی شاهزاده جانگکوک و ولیعهد هنده .
_چی؟؟ خودشونن دارن میان ؟ از کجا فهمیدی ؟ بگو دیگه ..
_ اه .. سرورم از شکل و شمایل کالسکه معلومه .
تپش های قلبش هر ثانیه به ثانیه تند ترمیشدن.
یعنی قراره ببینمش ، خدایا چرا حس میکنم قلبم داره از جاش میکنه ؟
اون دیگه کیه داره میره سمت ارابه ؟
شاهزاده جینه !
صب کن الان نباید همه ی خانوادش اینجا باشن ؟
چرا فقط اون اینجاست ؟
یعنی به همون مسئله بر میگرده ؟
حالا ارابه ایستاده !
چرا پیاده نمیشن ؟
خدای من الان میمیرم
(جین )
YOU ARE READING
OUR EPIC LOVE
Historical Fictionخب داستان عاشقانه ،اسمات و تاریخیه . اینکه توی اون قصر جانگکوک و تهیونگ از بچگی عاشق هم بودن و خب نگیم از کارایی که توی بچگی انجام دادن . . . . بعد از چند سال همیدگه رو میبین و دوباره عاشق هم میشن ولی .... . . . _ شاهزاده خواهش میکنم بس کنید . ولی...