(جانگکوک )- همیشه وقتی بچه بودم با خودم فکر میکردم که چی توی ایندم در انتظارمه .
-
همیشه واسه ی زندگیم آرزو هایی داشتم که فقط شبها توی رویاهام میدیدم .
ولی تنها خاطره های خوبی که داشتم توی همین قصره توی مرکز روسیه خطم میشه .
بعد از اون کارم فقط گریه بود فقط ناراحتی و درد .
بعد از اون از کسی که بدجور وابستش بودم جدا شدم و
غیر از درد چیز دیگه ایی رو احساس نمیکردم .
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم رفتارش با من اونقدر عوض شد .
هیچ وقت نفهمیدم که چطور شد که دنیام به تاریکی کشیده شد .
از اون موقع دیگه ستارها هم واسم آرامش نداشتم .
تنها چیزی که توی اون روزای دردناک توی بچگی بهم امید میداد قولی بود که تهیونگ قبل از رفتیم بهم داده بود .
مگه میشه فراموشش کنم ؟
اون بهم قول داد که بیاد . بهم گفت که کوکسی من بهت قول میدم که پیشت بیام .
بهت قول میدم تنهات نزارم . بهم گفت حق نداری منو فراموش کنی .
بهم گفته بود که فقط پنچ سال صبر کن تا بزرگ تر بشم و بیام ببرمت .
اون سر قولش نموند.
اون قلب منو شکست . من حتی تا یک سال پیش مثل بچه ها منتظر و چشم براهش بودم .
چه برسه به اون پنچ سال .
من احمق حتی توی اون روزایی که بخاطر اینکه خونوادم مجبورم کردن با اون عوضی ازدواج کنم هم به اون فک میکردم .
تا اون لحضه ایی که منو با اون نامزد کردن چشم به راه بودم که یه خبری ازش دریافت کنم .
هیچی . نه حتی یک خط نامه .
من همه ی زندگیمو منتظرش بودم.
ولی اون نیومد .
نیومد.
حالا از من چی مونده؟ یه جانگکوک آسیب پذیر و صدمه دیده .
حتی باورشم سخته .
اون منو میشناخت. یعنی منو یادش بود .
چطور تونست با تمام وقاحت با من اینکارو بکنه –
نباید میزاشتم اون کارو توی اونجا باهام انجام بده .
YOU ARE READING
OUR EPIC LOVE
Historical Fictionخب داستان عاشقانه ،اسمات و تاریخیه . اینکه توی اون قصر جانگکوک و تهیونگ از بچگی عاشق هم بودن و خب نگیم از کارایی که توی بچگی انجام دادن . . . . بعد از چند سال همیدگه رو میبین و دوباره عاشق هم میشن ولی .... . . . _ شاهزاده خواهش میکنم بس کنید . ولی...