Part 14

2.6K 447 36
                                    

" 𝐎𝐮𝐫 𝐄𝐩𝐢𝐜 𝐋𝐨𝐯𝐞 "
Genre : Romance , historical , Smut Couple : Vkook , Namjin, Yonmin Part : 14

(تهیونگ )

با حس دردی توی پاهام به هوش اومدم و چشمام رو باز کردم .
به دستام نگاه کردم و تکونشون دادم .
روی بدنم کشیدمشون و فهمیدم که غیر از یک شلوار سفید به پام چیز دیگه ای تنم نبود.
_چه اتفاقی افتاده ؟
من توی اتاقم روی تخت طرح زرین طلایی و سلطنتیم دراز کشیده بودم بدون اینکه چیزی یادم بیاد .
اونطرف اتاق رو نگاه کردم . جیمین بود . روی صندلی خوابیده بود .
ولی من از همینجا میتونستم ببینم که زیر چشمام گود افتاده و سیاه شده .
سعی کردم خودم رو تکون بدم و بلند شم . _اییییی.
با صدای اخ بلندی که از پام اومد جیمین خیلی زود چشماش رو باز کرد و تند تند به سمتم اومد .
_هی هی هی خوبی تهیونگ ؟آروم باش لازم نیست بلند شی . زخمت هنوز کامل خوب نشده .
این حرف هارو تند تند گفت و کمکم کرد دوبار دراز شم . خواست عقب بره که سریع دستش رو گرفتم . _جیمین . صبر کن . چه اتفاقی افتاده؟
_یادت نمیاد ؟ با اشاره سرم به جیمین فهموندم که هیچی یادم نیست .
_معلومه نباید یادت باشه ما تو رو درحالی که عین سگ ازت خون رفته بود پیدا کردیم . طوری جانگکوک رو توی بغلت گرفته بودی که انگار تنها داراییته . هه
با شنیدن اسم جانگکوک چشمامو باز کردم . _گفتی جانگوک ؟
خدای من . داره یادم میاد .منو جانگکوک داشتیم باهم توی جنگل حرف میزدیم.اون بلخره گفتش . بهم گفت دوسم داره . که ....
_خدای مننننن . جانگوک کجاست . حالا همه چیز رو یادم اومد .
بدون اتلاف وقت جیمین رو کنار زدم و به سمت در کمد هجوم بردم و درش رو باز کردم .
یکی از لباس های سفید و گشاد رو در اوردم و بزور تن خودم کردم و سعی در در آوردن شلوارم داشتم .
_هی تهیونگ . صبر کن جانگکوک حالش خوبه . تو نمیتونی با این حالت بیرون بری .
_برو کنار . _نه . _گفتم گمشو جیمیننننن . سعی کردم جیمین رو از پیشم کنار بزنم ولی نمیرفت .
_اون جانگکوک عوضی حالش خیلی بهتر از توئه . الان داره با عشقش صبحونشو صرف میکنه و توی این چند روز که بی هوش بودی یکبارم حالتو از هیچکس نپرسید اونوقت تو داری-
ناگهان صدای جیمین قطع شد .
چرا؟ بع خودم نگاه کردم . من توی صورتش زده بودم ؟ اصلن متوجه نشدم . خیلی غیر ارادی بود اون نیاید در مورد جانگوک اینجوری حرف میزد . _جیمین ... من ... من معزرت میخوام من-
سعی کردم ازش معزرت خواهی کنم .
ولی اون ناباورانه دستشو روی گونه ی کبود و قرمزش گزاشته بود .
_جیمین .
_خفه شو . بدون اینکه بهم نگاه کنه راهش رو گرفت و سمت در رفت . باز کردن در اتاقم مصادف شد با اومدن مادرم توی اتاق شد .
مادرم با چشم هایی پر از تعجب به من و جیمین نگاه کردم و گفت :
_جیمین . پسرم !
ولی جیمین انگاری که کر شده بود بدون گفتن چیزی بیرون رفت .

(سوم شخص )
ملکه با نگاه کردن به پسرانش که تا کل ماجرا رو خونده بود.
_جیمین پسرم ؟
ولی جیمین بدون نگاه کردن به اون راهشون به بیرون از قصر گرفت قافل از صدای پایی که از پشت سرش میومدن .
ملکه نگاهی به تهیونگ کرد و با دستش به خدمتکارها دستور داد که کنار برن .
داخل شد و در رو بست . _تهیونگ . باز چیکار کردی ؟
_من کاری نکردم . بدون نگاه کردن به مادرش مشغول به لباس پوشیدن شد . _تهیونگ . وقتی دارم حرف میزنم به من نگاه کن. _من هیچ کاری نکردم . میدونید که جیمین یکم حساسه . _تهیونگگگ . اینار ملکه که خیلی عصبانی شده بود دستش رو روی میز
کوبید و بلند داد زد .
تهیونگ هم بدون انجام کاری از ترسش به مادرش خیره شد .
_واسم توضیح بده .
_هیچ چیز خاصی اتفاق نیوفتاد مادر . اون یچیزی در مورد جانگکوک گفت منم قاتی کردم . حالا هم دارم میرم پیشش
راهشو به بیرون گرفت ولی اینار ملکه بازوش رو چشبید و به سر جای قبلیش برش گردوند .
_جانگوک حالش خوبه تهیونگ . _ولی من باید ببینمش . _گفتم که... _میخوام خودم ببینم که حالش خوبه . _نگران نباش . _ولی _ساکت . ملکه رفت و روی صندلی کنار میز بزرگ و سلطنتی جام
های شراب نشست . _بیا اینجا تهیونگ .
تهیونگ هم ناچار نگاهی به در کرد و روبه روی صندلی ملکه نشست .
_باید در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم .
بدون حرفی بزنی بلند شد و گفت : _هیچ چیز الان مهم تر از جانگکوک نیست .
_و اگه همون موضوع مهم در مورد جانگوک باشه چی؟؟


خب بچه ها همونطور که دیدید . خیلی وقت شده که اپ نشد . و بخاطر این بود که که ووت ها به حد نساب نرسیده بود .

این دفعه هم شرط ووته . ۵۵ تا ووت بگیره بعد قسمت بعدی اپ میشع

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now