PT5

3.7K 581 82
                                    


تهیونگ



نفهمیدم چی شد ؟

از کجا این تصمیمو گرفتم !

من هیچ وقت انقد سر به هوا نبودم .

حداقل نه اونقدری که ملکه هر روز بهم میگفت .

ولی الان..

تنها چیزی که میتونستم حس کنم این بوسه بود.



انگاری که تمام احساساتمو در بر گرفته و نمیزاره غیر از الان به موقع دیگه ایی فکر کنم .



حسی که بعدش چی میشه ؟ چی میخوای جوابشو بدی؟



ولی مهم نیست . اگه من لذت میبرم بقیش مهم نیست .

وقتی لبامو روی لب سردش کوبیدم متوجه شدم که از تعجب چشماش بازه ولی ...



فک میکردم پسم بزنه .



یا اینکه بزنه توی صورتم .



و بره .



ولی در کمال تعجب لباشو تکون داد و با من  همکاری کرد.



حس اینکه لباشو بوسیدم...

یه حس تازه بود .

حسی که نمیتونستم با چند تا کلمه توصیفش کنم .



اون حس منو جایی میبرد که تا حالا نبودم یه جایی که تمام این سال‌ ها طعمش رو نچشیده بودم.



مثل طعم خوشبختی .



با یکی از دستام پشت گردنشو گرفتم و دست دیگ رو پشت کمرش .



اون که انگار دستپاچه شده باشه دستاشو روی شونم گذاشت .



خدای من اینهمه خوشبختی برای من خوب نیست.



لباش سرد سرد بود و زبونش داغ بود .



وقتی با زبونم لباشو لیس زدم آهی از دهنش در اومد .



ولی من بیش‌تر میخواستم .



نمیتونستم به همین قانع باشم .





دستامو به کمرش گرفتم و  به دیوار پشتی چسبوندمش .



و همینطور که با لبام و زبونم تا گردنش پایین می رفتم دستامو به تنش میزدم .





با دستم یقه ی لباسشو تا پایین کشیدم و اونم که انگار از این قضیه خوشحال بود آهی سر داد و دستاشو دور سرم گذاشت .



حس میکردم اگه با یکی از دستام نمیگرفتمش تا الان افتاده بود.

هیچکدوممون نمیخواست تموم بشه .

هیچ کدوممن نمیخواست این لحضه رو متوقف کنه .

این رویایی ترین لحضه ی زندگیم بود.

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now