P.20

3.8K 733 282
                                    

Jin POV:

با درد غیر قابل تحملی توی شکمم، چشمامو باز میکنم.
اولین چیزی که حس میکنم، بی حسی دستمه!

صبر کن ببینم!
اون مرتیکه، که هنوزم نمیدونم اسمش چیه، به شکمم زد. نه؟
پس چرا دستم...؟
لبمو میگزم تا جلوی اشکامو بگیرم‌.
حتما زده دستمم پوکونده!

فااک بدبخت شدم...
دست راستمه...!

-اه، بیدار شدی؟

با حرص بدون اینکه توجه کنم جوابشو میدم:

-نخیر مردم. تو صدامو به صورت زنده از برزخ میشنوی!

به طور معجزه آسایی، یهو میتونم انگشتامو حس کنم.
با ذوق، بالا میارمشون و بهشون نگاه میکنم!
جلوی چشمم، تکونشون میدم.

نه تکون دادن، کفایت نمیکنه! باید ببوسمشون!

به دهنم نزدیکشون میکنم و روی تک تک انگشتام بوسه میزنم.
فقط یه چیزی اینجا عجیبه!
چرا انقد زبرن؟

با درک اینکه، دست نامجونو تمام مدت گرفتم و حتی بوسه هم بهش زدم، جیغی میکشم و خودمو به سمتی پرت میکنم.

نامجون، که متعجب تو فکر کارام بود، با جیغم، فریادی میزنه و خودشو عقب میکشه!

میگن بعضیا کلا شانسشون گوهه!

نامجونم از اون دسته افراده، چون با عقب کشیدن خودش، با کله میوفته زمین!

-اوه خدا...!

با ترس به سمتش میرم تا کمکش کنم از جاش بلند شه.
بهتون گفتم که بعضیا شانسشون گوهه؟!
خو منم از همونام!
شایدم از نوعِ کساییم که جنس مخ شون گوهه!

پام توی پتویی که روم بود پیچ میخوره و منم با کله میوفتم زمین!
کاش مثله این فیلم ترکیا میفتدام رو نامجون... اما یه سانتی مترم بهش نخورم!

لعنت به این فیلما که زندگی مونو به چوخ دادن!

از جام بلند میشم و با درد سرم رو ماساژ میدم.
صدای خنده ای توجه م رو جلب میکنه!

به سمت صدا میچرخم که جیمین رو میبینم!

با صدای بلند میخنده اما از دستش کمک میگیره تا جلوی صدای بلندش رو بگیره:

*واای هیونگ... خیلی...

نمیتونه ادامه‌ی حرفش رو بزنه، دستش رو روی شکمش میزاره و از ته دل میخنده.

هنوزم درگیر دلیل خنده هاش بودم، که صدای چیک ـی میاد.

و بله! جی‌کی اعظم، که ازمون عکس گرفته...

***

با عجز به جیمین نگاه میکنم و با چشای پاپی شکلم ازش میخوام که تمومش کنه. اما با زور، قاشق رو توی دهنم میچپونه!

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now