P.38

2.7K 569 142
                                    

Jin POV:

با اضطراب نگاهمو به سمت نامجون سوق میدم و توی چشماش نگاه میکنم تا حسش رو بخونم.
سری تکون میده و به سمتم میاد:

+این حقیقت داره جین؟

آب دهنمو قورت میدم، به یک باره نفسم تند میشه و ضربان قلبم بالا میره:

-نامجونا...

سرم گیج میره و با سرعت میوفتم پایین.

Namjoon POV:
*Flash back*

+چشم مادر بزرگ!

گوشیو از مادربزرگم قطع میکنم و با کلافگی دستی بین موهام میبرم.
دستی روی شونم قرار میگیره، به سمتش برمیگردم و با لبخند همیشه درخشان و خوشگل جین مواجه میشم.
کلافگیم به طور خودکار، انگار که منبع انرژیش رو پیدا کرده، نابود میشه.
آروم بغلش میگیرم و سرمو رو تو گردنش فرو میکنم.
دستاش دور کمرم حلقه میشه و آروم کمرمو نوازش میکنه:

-مونیم خوبی؟

بوسه آرومی به گردنش میزنم:

+باید بریم خونه پدربزرگم..

ازم جدا میشه و گونه مو نوازش میکنه. سرمو کج میکنم و کف دستش رو میبوسم.

-مشکلش چیه لاو؟

نفس عمیقی میکشم و بوسه ای به لبهاش میزنم.

+مسئله اینه که یه مراسمه، برای پدرم که از شعبه ژاپن برمیگرده..

لبخندی میزنه:

-مشکلش چیه؟

+هیچوقت از پدرم خوشم نیومده...

تک خنده ای میکنه و منم خود به خود اخمام باز میشن:

+به چی میخندی بیبی؟

خنده شو میخوره و با اخم مشتی به بازوم میزنه:

-بهت گفتم بهم نگو بیبی!

روی کاناپه پرتش میکنم و روش خیمه میزنم:

+جدی؟ ولی یادت رفته ما ازدواج مون رو رسمی کردیم؟

با چشمای گرد به سرعت میگه:

-چیییی؟؟ ولی من که هنوز بهت اعتراف نکرد... اوهه

میخندم و سرمو تو گردنش فرو میکنم:

+داشتی میگفتی لاو.

به شونه هام چنگ میزنه و منم از عمد گردنش رو لیس میزنم:

-چی؟ هیچی نمیگفتم که..

پایین تنه مو بهش فشار میدم:

+اوه جدی؟ ینی دوستم نداری؟ پس ازدواج مون رو رسمی نکنیم؟

-دوست دارم!

سرمو بالا میارم و به چشماش خیره میشم:

+یه بار دیگه بگو..

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt