P.05

4.7K 929 82
                                    

*هیونگ...

با بغض زمزمه کرد و خودشو تو بغل سوکجین پرت میکنه.
جین با تعجبی نگاه بین منو جیمین رد و بدل می‌کنه و خیلی آروم دستش رو دور بدن جیمین میپیچه.

+موچی؟؟

انگار با نگاهش داره ازم میپرسه "چه اتفاقی برای دونسنگ کوچیکم افتاده؟" ولی من هیچ ایده ای ندارم که بهش بگم.
بگم که رفیق هرزه‌ی عوضی م اینکارو با دل کوچیکش کرده؟

همون طور که با دستاش جیمین رو بغل و نوازش میکرد، با نگاهش منو به داخل خونه هدایت کرد.
آروم وارد خونه شدم و نگاهی به دکورش انداختم.
قبل از توجه به دکور خونه، بوی خونه منو به خودش جذب کرد.
بوی گل های وحشی که احتمال میدم مربوط به هیت و فرومون های سوکجین باشه.
از همین الان منو مستم کرده.

جیمین روی مبل توی خودش جمع و غرق در افکارش بود و هیچ حواسش به ما نبود.
جین نگران نگاهی به جیمین و بعد به من کرد.

+چشه؟
-بهتره خودش بهت بگه.
+یه ذره هم بهم نمیگی چی شده؟
-مربوط میشه به یونگی.

با عصبانیت لب زد:
+اون جفت احمق عوضی ش. باید حدس میزدم کار اونه.

جیمین با گیجی سرش رو بالا آورد، و معلوم بود هیچی از حرفای ما در نیاورده.

*هیونگ میتونم برم تو اتاقت بخوابم؟
+البته موچی.

با لبخند جوابشو میده.
جیمین نگاهی به من میندازه.
*متاسفم نامجون هیونگ. قرار بود امشبو پیشت بخوابم. میتونی ساک مو بعدا برام بیاری بالا؟

از جام بلند میشم و به سمتش میرم:

-البته جیمینی. نگران هیچی نباش و برو استراحت کن. به اون کوچولو تم بگو عمو نامی دوسش داره.

تو روش خم میشم و موهاشو بهم میریزم.

بلند میشه و میخنده درحالی که دستاش دور شکمش حلقه شده:

*ممنون هیونگ. شب بخیر.

جین که ایستاده بود، بهم نگاهی میکنه:
+الان بر میگردم.

سری تکون میدم و با چشمام بدرقه شون میکنم.
چشمامو دور تا دور خونه میچرخونم، وضع مالی شم خوبه.
این یعنی جوری نبوده که به پول من نیازمند بوده باشه.
اما چرا قبول کرد؟

نمیتونم بگم چون 50 میلیون پول زیادیه یا یه همچین چیزی.
یه همچین خونه‌ی لوکسی یعنی وعضش توپه.

شونه‌ای بالا میندازم. آهی میکشم و بیشتر به پشتی صندلی تکیه میدم.
دل تو دلم نیست برای دیدار دوباره ش.

بوی گلای وحشی شدت میگیره و این نشون دهنده حضور جین، کنارمه!

چشمامو باز میکنم و روبه روم روی کاناپه میبینمش.
لبخندی میزنم تا چاله گونه هام مشخص بشن.
با چشمای گرد شده به چال گونه هام زل میزنه و باعث میشه یه خورده خجالت بکشم.

این برای من خیلی عجیبه که خجالت بکشم.

مرد گنده!

+عام نامجون شی! راستش من پیشنهاد تونو قبول کردم.
پس وقتشه درمورد شرایط و شروط حرف بزنیم و یه قراردادی بین خودمون مطرح کنیم.

خم میشم و کاغذی که روی میز میزاره رو برمیدارم.
نیم نگاهی حواله ش میکنم و بیشتر به حرفاش گوش میدم:

+من شرایط خودمو اینجا مینویسم و شما هم شرایط خودتونو اونجا بنویسید. البته اول بزارید با صدای بلند شروط طرفین خونده بشه و رضایت بگیرن.
-خیلی خب.

+اولین شرط؛ از اونجایی که من یه امگای مَردم، با فرومون هام، همه‌ی سعی مو میکنم که شما رو توی شرایط بدی قرار ندم و شما هم سعی کنید حداقل تماس باهامو داشته باشید...
-این شرطتون رو وقتی پیش خونواده ایم قبول ندارم...
+من یتیمم، مگه خونواده شما.

با تعجب بهش نگاه میکنم:
-عام متاسفم. منم وقتی 10 سالم بود پدر مادرم از هم جدا میشن. پدرم میره ژاپن و اونجا با یه زن دیگه ازدواج میکنه.
+مادرتون؟
-خبری ازش ندارم.

سری تکون میده.
+متاسفم.

سرمو به معنی 'مشکلی نیست' تکون میدم.
-فک کنم این کمپانی آرزوها تون یه خورده برامون دردسرساز باشه.

با تعجب:
+چطور مگه؟

دستامو بغل میکنم:
-راستش پدربزرگم یه خورده برای اینا دقیقِ. مطمئنا با حضور این کمپانی شک میکنه و با یه خورده پرس و جو همه چیو میفهمه.

بعد تموم شدن حرفم، میخنده و منو متعجب میکنه:
+مشکلی نیست. اینکه من رییس اون کمپانی ام به طور دقیق ثبت نشده. ولی یه کارگاه کوچیک بافتنی دارم. میتونیم از اون استفاده کنیم.

کف دستمو بهم میزنم:
-خیلی هم عالی.
+بقیه شو بگیم؟
-شروط رو برام بنویس منم مینویسمش. الان بهتره درمورد هم همه چیو بدونیم.

کاغذ رو روی میز میزاره:
+راستش من که چیز خاصی تو زندگی م نبوده و نیست.
-چجوری انقد تو زندگی ت موفق شدی؟ بهرحال تو یه امگای مردی.

میخنده:
+آره. یه امگای مرد، که از دو پدر زاده شده.
-که اینطور؟
+آره. این چنین امگا هایی نه به اندازه آلفا، ولی در حد بتا و شاید بیشتر هم قوی اند.

سری تکون میدم.
-پدرات کجان؟
+وقتی من بچه بودم تصادف کردن و مردن.
-آه متاسفم.
+مشکلی نیست.

اون شب تا نزدیکای صبح باهم درمورد شرایط و زندگی مون حرف زدیم و بعد من به اصرار خودش توی یکی از اتاقای مهمون ش خوابیدم.

اتاق کناری خودش....

________

سلام به همگی❤
ووت، کامنت و فالو یادتون نره ⁦(´∩。• ᵕ •。∩') ⁩

اگه نامجین میخونید، حتما به دوتا استوری های دیگه مم سر بزنید.
لاب یو آل⁦(づ ̄ ³ ̄)づ⁩

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ