P.25

3.4K 719 100
                                    

Jin POV:

نگاهی به خودم توی آینه میندازم.
منکر زیبایی و جذابیتم نمیشم، خدایی!
اما این همه زیبایی حیف نامجون نیست؟
هست که هست!
مهم دله!

نگاهی به دسته گل توی دستم میندازم.
سفید!

خوشگله...

این مدت تماما ذهنم درگیر پدرهام بود.
اینکه دلیل تصادفشون چی بود؟
یه تصادف عادی یا از پیش تعیین شده؟ (برنامه‌ریزی شده)
چرا به اصطلاح پدر بزرگم به دنبال دلیل تصادف نبود؟

یعنی واقعا دلیل طرد شدن پدرم، فقط گی بودنش بود؟
درسته که طبیعتا دهه 90 میلادی اصلا همجنسگرا هارو قبول نداشتن.
اما پسر های امگا چه جایی توی اجتماع داشتن؟
سوالیه که هنوز به جوابش نرسیدم.

چند روز پیش سعی کردم با مادربزرگ درمورد پدرم حرف بزنم.
البته اونا هنوز نمیدونن که من نوه شونم.

"فلش بک"

نگاهی به عکس پدرم که روی شومینه بود میندازم.
معلوم شد که زیبایی مو از پدرم به ارث بردم!

*سوکجینا؟

با لبخند به سمت مادربزرگ برمیگردم:

-سلام مادربزرگ!

به آرومی تو بغلم میگیره:

*دلم برات تنگ شده بود.

فشاری به تن پُرش وارد میکنم:

-دل به دل راه داره مامانی.

میخنده و بوسه ای به گونه م میزنه.
منو به سمت کاناپه هدایت میکنه تا روش بشینم.
خدمتکار هات چاکلت ی رو برای هردو مون میاره.
با لبخندی به معنای تشکر سر تکون میدم.
کمی بعد که سکوت برام آزار دهنده میشه، سعی در شکستنش میکنم:

-پدر نامجونی کجا تشریف دارن؟

جرعه ای به ماگ میزنه:

*ژاپن با همسرش!

سوال مزخرفی بود.
مثلا من دوست پسر نامجونم و باید بدونم چه خبره.
گند زدم نه؟!
اما حواسش نبود خدا رو شکر...

-ایشون...

اشاره ای به عکس پدرم کردم:

*پسرمه!

پشت گردنمو میخارونم:

-راستش جونی هیچوقت درموردشون حرف نزده!

سری تکون میده و با ناراحتی شروع میکنه:

𝑀𝑦 𝑆𝑤𝑒𝑒𝑡 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎. 𝑁𝑎𝑚𝐽𝑖𝑛 𝑉𝐾𝑜𝑜𝑘 𝑌𝑜𝑜𝑛𝑀𝑖𝑛Where stories live. Discover now