Part 8

1.3K 137 557
                                    

تازه چشمام گرم شده بود که سنگینی روی خودم احساس کردم ... لای چشمام رو باز کردم که دیدم خوابش برده و سرش افتاده روی شونم ...

سوییتمو که افتاده بود رو کشیدم روی دوتامون و دوباره چشمامو بستم و‌ خوابیدم ...
_________________________________

مهم ترین درسی که از زندگی گرفتید چی بوده؟
شاید اینکه همه آدم ها شبیه حرف هاشون، حرکات شون، برخورد و نگاه شون نیستند؟

شاید بی حوصله باشیم، شاید رفتار خوبی با بقیه نداشته باشیم و حتی شاید نقاب لبخند و بی حسی بزنیم.

شده بهمون هر لقبی نسبت دادن و شده قضاوت شدیم ولی ... شده ازمون بپرسن دنیا چجوری امتحان مون کرده؟ که اینجوری جوابش رو پس میدیم؟

از رو ظاهر نگیم خشکه، مغروره، سرده و احساسی توی وجودش نداره !

_________________________________
Jungkook :

دوباره چشمم گرم شده بود و‌ برای بار nام تو یه شب از خواب پریده بودم

چرا عقربه های ساعت امروز حرکت نمی کنن ؟ خواب شون برده؟

از بی خوابی بدم میاد چون بیکار میشم و ذهنم میره سمت چیز هایی که دوست دارم ازشون فاصله بگیرم ...
هه مگه می تونم ؟

به تیون که روی شونم خوابش برده بود نگاه کردم ... این دختر چرا این شکلیه؟‌
فقط با نگاه کردن به صورتش آرامش می گیرم و از یه طرف دلم می خواد هیچوقت نمی دیدمش و به سمت گذشته هولم نمی‌ داد ...

راحت می خوابه و راحت می خنده درست شبیه نوزادی که می خنده و بی خبر از همه چیز می خوابه ... ولی واقعا همینقدر بی خبر و بی گناهه؟

درگیر همین افکار بودم که چیزی یادم اومد ... اون ساعت پنج صبح به تهیونگ پیم داد و گفت با جین میره مدرسه؟
پوف این دختره واقعا یه تختش کمه ها ..

خواستم بلند شم که یادم افتاد روی شونم خوابش برده و نمی تونم تکون بخورم ...

دست هامو می کشیدم زمین و دور برمون که گوشی رو پیدا کنم که البته پیدا کردن یک گوشی با قاب و خرگوش های بنفش که توی نور کم کلاب هم خودنمایی می کرد کار چندان سختی هم نبود.

گوشی رو برداشتم و وقتی اسکرین گوشی رو روشن کردم دیدم بدون هیچ قفل و رمزی مستقیم توی هوم واشد.
"خیلی پاستوریزه ای"

خب شاید برای یک بار هم که شده گردونه دنیا به نفع من چرخیده ...

ساعت تازه شیش شده و فکر نمی کنم هنوز تهیونگ بیدار شده باشه برای همین همه پیم هایی که تهیون بهش داده بود رو پاک کردم ... کی ساعت پنج صبح میره مدرسه اخه؟

گوشی رو گذاشتم زمین و‌ سعی کردم تیون رو بیدار کنم.
با صدای آرومی گفتم :

_هی پاشو هوا داره روشن میشه

❥•𝐏𝐔𝐑𝐏𝐋𝐄 𝐇𝐄𝐀𝐑𝐓ೋ•'𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃'Where stories live. Discover now