part 16

925 113 580
                                    

با یادآوری حرفی که خودش بهم زده بود گفتم :
_ تیونا خودت همیشه میگفتی مرده ها هیچوقت مارو فراموش نمیکنن ... اونا همیشه مراقب مون هستن ... می خوای اومات این شکل ببینتت؟

با دیدن سکوتش سرمو پایین انداختم و گفتم :
_ تیون ... من ... من می خوام دنتت باشم !

با بهت بهم خیره شده بود و انگار داشت حرف هام رو تجزیه و تحلیل میکرد و بعد آروم لب زد :
- چ ... چی؟

بی قرار به چشم هاش نگاه کردم و گفتم :
- من دوست دارم !

_________________________________
Taehyeon :

و دقیقه بعد قبل از اینکه بتونم مفهوم جملشو درک کنم و لب هاش روی لب هام نشست ...
یه حس خوب که خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم !

_________________________________________
Jungkook :

بعد از گذشت ثانیه ای با درک کاری که کردم در حالی که هول کرده بودم و خودم رو به فش بسته بودم ازش جدا شدم ...

این دیگه چکاری بود که من کرده بودم؟
اون توی وضعیت خوبی نبود و من بوسیده بودمش !
اگه اون منو دوست نداشت چی؟ من اینجوری اولین بوسه شو ازش گرفتم ...
اولیش بود دیگه؟

سرمو بالا اوردم که دیدم بی حس به چشمام خیره شده بود و انگار که توی دنیای دیگه ای بوده باشه !

طولی نکشید که به خودش اومد و سرشو به دو طرف تکون داد و از جاش بلند شد و همینجور که سمت در میرفت آروم گفت :

- اشکال نداره جونگ کوکی ...

گیج به رفتنش خیره شدم ...

_______________________________
Taehyeon :

گفت دوستم داره ... جدی بود؟
من چی؟ من دوسش داشتم؟ اون حس لعنتی وقتی که داشت می بوسیدم چی بود‌؟
شاید اگه این اتفاق چند ماه پیش میوفتاد از خجالت سرخ میشدم و لپای قرمز شدم ازم یه بیبی کیوت می ساختند ! ولی الان؟ نه ... بیش تر شبیه به یک مترسک اخمو بودم که میخواد کلاغ های مزرعش رو پر بده ...

نیشخندی به افکارم زدم "کلاغ های مزرعم کیان؟"
این اتفاق تقصیر کی بود؟ برای چی باید یه مشت قاتل روانی بریزن خونه مون؟ اونا با اوما چیکار داشتن؟

" _ چرا جای فیلم رو نمیگی و خودت رو راحت نمیکنی؟ بازم عشق مادرانه؟ تو فکر کردی چی هستی؟"

با یادآوری جمله دختر اخمام توی هم رفت ... بازم عشق مادرانه؟ منظورش چی بود؟ اون دنبال کدوم فیلم میگشت؟

با یادواری چیز دیگه ای بغض جدیدی توی گلوم نشست که سعی در قورت دادنش داشتم ...

" یه مادر بخاطر بچش دروغ میگه ... ادم میکشه و میمیره ... "

این چیزی بود که اوما گفته بود ... اون بخاطر ما رفته بود؟
حتی فکر کردن بهش قابلیت دیوونه کردنم رو داشت ...

❥•𝐏𝐔𝐑𝐏𝐋𝐄 𝐇𝐄𝐀𝐑𝐓ೋ•'𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃'Where stories live. Discover now