وقتی می خواستم از جام بلند شم تا روی میزم رو مرتب کنم مچ دستم اسیر دستش شد و همون فشار آروم که حتی شاید فشار هم به حساب نمیومد باعث شد جیغم در بیاد و استینم رد خون بگیره !
با نگاه متعجب و ترسیدش نگاهم می کرد :
_ یا اونقدر محکم نگرفته بودم که گرفته بودم؟ ببینم خوبی؟ چیشد یهویی؟
...
____________________________
Taehyeon :
به خاطر درد یهویی و البته لحظه ای که توی دستم پیچید چشم هامو بستم و جیغی که ناخواسته کشیده بودم باعث شد تا نگاه جونگ کوک بین صورت و دستم بچرخه ...سعی کردم با اون یکی دستم روی آستینم رو بپوشونم تا شاید رد خون کمتر تو دید باشه و لبخند نمایشی زدم که توی اون لحظه سخت ترین کاری بود که
می تونستم بکنم و گفتم :- نه محکم نگرفته بودی چیزی نیست خوبم
نگاه مشکوکی بهم انداخت و مثل این بود که داره میپرسه به نظرت من شاخ دارم؟دم چی؟ واضح بود که حرفمو باور نکرده !ولی خب واقعا هم چیزی نبود و اگه زخمش تازه نبود حتی خون هم نمیومد و همین الانشم خون خیلی کمی اومده بود از فکر به اینکه ممکنه صدام پایین
رفته باشه ته دلم خالی شد ولی وقتی دیدم خبری نیست خیالم راحت شد و نفسمو بیرون فرستادم و گفتم :- هی کوک ببین من هیچیم نیست فقط چون از روی درخت افتادم زخمی شدم ... میشه ولم کنی؟
با چشم های ریز شده نگاهم می کرد و مثل این بود که داره دلیلم رو توی ذهنش اسکن می کنه و از درستیش هیچ اطمینانی نداره !بعد از چند ثانیه که برای من همچین شباهتی به ثانیه هم نداشت همینجور که نگاهم می کرد گفت :
_ به خاطر اینکه از درخت افتادی؟ مگه تو بغل من نبودی؟
وات د فاک؟ مجبور بود یادم بندازه تو بغلش بودم؟
هیچ بهونه ای بنظرم نمیرسید که بتونم باهاش قانعش کنم دستمو به سرم کوبیدم و با خودم زیر لب غر زدم و مغزم رو مخاطب قرار دادم :- یاا پابویا مگه الان سر جلسه امتحانیم که قفل کردی آخه ...
می خواست دوباره چیزی بگه که در اتاق واشد و تهیونگ که ظاهرا اومده بود برای ناهار صدامون کنه توی چهارچوب در ظاهر شد ... نگاهش بین دستم که قفل دست جونگ کوک شده بود و رد خون تازه ای که روی آستین نقش بسته بود چرخید و بعد از مکث کوتاهی اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و جلوتر اومد ...
فاک این بدترین اتفاقی بود که الان می تونست بیوفته !
حتی نگاه جونگ کوک هم به در بود ...به محض ایستادن بین منو جونگ کوک دستم رو از دستش بیرون کشید و بعد اخم ریزی که به کوک کرد سمت من برگشت و گفت :
_ باز که زخمی شدی تهیونا ... کی وقت کردی آخه
تیکه اخر جملشو وقتی که سمت میز تحریم میرفت و غر غر میکرد گفت ...
![](https://img.wattpad.com/cover/242475329-288-k655501.jpg)
DU LIEST GERADE
❥•𝐏𝐔𝐑𝐏𝐋𝐄 𝐇𝐄𝐀𝐑𝐓ೋ•'𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃'
Fanfiction_رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی ! درد بخشی از انسان بودنه... - پس من نمی خوام انسان باشم... . _از شنیدن دروغ بیزاری ولی با گفتنش مشکلی نداری؟ - ولی یه دروغگوی ماهر کسیه که یه روزی همه حرفا رو باور کرده ! . خواهر و برادری که زندگی آرومی دارن...