وقتی اومدم از روی زمین بلند شم درد شدیدی رو توی مچ پام حس کردم و حدس زدم که باید پیچ خورده باشه و باعث شد دوباره بیوفتم و ناخودآگاه جیغ کوتاهی کشیدم که پسرا برگشتن سمتم و با نگرانی نگاهم کردن تهیونگ اومد پیشم وقتی دید چشم هام رو از درد روی هم فشار میدم فهمید که درد دارم.
با عجله روی پشتش سوارم کرد و همراه جین و جیمین به سمت درمانگاه مدرسه برد.
____________________________________________________________
Taehyeon :توی سالن درمونگاه که بنظر خالی میومد ایستاده بودیم که جیمین زودتر از بقیه گفت :
_ احتمالا چون روز اوله مربی بهداشت خیال نمی کرده که یه دختر دردسر ساز قراره به مدرسه اضافه شه و توی درمونگاه لنگر بندازه و نیومده.تهیونگ به تیکه ای که جیمین بهم انداخته بود خندش گرفت که با حرص زدم توی سرش و محترمانه ازش خواستم که خفه شه.
جین که انگار با نگاهش اطراف رو بررسی می کرد و دنبال بچه گربه ای چیزی کنجی کناری بود در جواب به جیمین با لحن غیر مطمئنی گفت :
_ ولی معمولا یونگی به عنوان کمک یار اینجا بود، اون باید باشه.با بیخیالی نگاهم رو توی اتاق چرخوندم و روبه بقیه گفتم :
- پسرا من خوب ...ولی همون لحظه درست قبل اینکه بتونن جملم رو کامل کنم مچ پام تیر کشید و مانع گفتن ادامه حرفم شد که نگاه نگران تهیونگ رو روی خودم حس کردم و بعد همینجور که به اطراف نگاه می کرد گفت :
_ یونگی دیگه کیه؟جیمین که از سر پا وایسادن زیاد خسته شده بود خودش رو روی تختی انداخت و گفت :
_ اون یه سال بالائیه، دوسته جین هیونگه چون عضو انجمن شوراس و به پزشکی علاقه داره اینجا به خانم پامفری کمک می کنه، البته من که فکر می کنم بیشتر برای این میاد اینجا که بتونه کلاس هارو بپیچونه و تا ظهر بخوابه.تهیونگ سمت شون برگشت و با تعجب پرسید :
_ پامفری؟ مگه این اسم برای انگلیس نیست؟جین حرفش رو تائید کرد :
_ درسته اون مال شرقه.جیمین با چشم های ریز شده به سمت چین چرخید و گفت :
_ هیونگ احیانا انگلیس برای غرب نمیشه؟جین که بنظر می رسيد سوتی داده، قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و دست به سینه شد ؛
_ نه خیرم همون شرق درسته.باورم نمیشد من اینور داشتم رو یه لنگه پا لی لی می کردم که نیوفتم درحالی که اینا روی تخت برای خودشون لش کرده بودن و داشتن سر شرقی یا غربی بودن این یاروعه پامفری بحث می کردن، "وایسا ببینم پامفری؟عرررر اسم شفابخش هاگوارتزهه کههه"
هیچکی حواسش به من نبودو حتی خودمم یادم رفته بود و داشتم تو رویا سیر می کردم که با صدای خروپف یکی از جا پریدیم .
همه نگاه هامون برگشت به تختی که دورش پرده کشیده شده بود که جین یه دستی زد تو پیشونیش و گفت :
_ این باز خوابه که ... گفتم باید همین جاها باشه ...
و بعد پرده رو کشید همه مون بعد دیدن شخصی که باید یونگی می بود و فارغ از همه چی روی تخت برای خودش خوابیده بود خندمون گرفت و با خودم به این نتیجه رسیدم که شبیه یه گربه کوچولو شده بود و جین حق داشت اونجوری دور ور رو نگاه کنه تا پیداش کنه !
YOU ARE READING
❥•𝐏𝐔𝐑𝐏𝐋𝐄 𝐇𝐄𝐀𝐑𝐓ೋ•'𝐂𝐎𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃'
Fanfiction_رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی ! درد بخشی از انسان بودنه... - پس من نمی خوام انسان باشم... . _از شنیدن دروغ بیزاری ولی با گفتنش مشکلی نداری؟ - ولی یه دروغگوی ماهر کسیه که یه روزی همه حرفا رو باور کرده ! . خواهر و برادری که زندگی آرومی دارن...