𝐭𝐡𝐢𝐞𝐟_𝐩5

533 180 9
                                    

میدونست به احتمال زیاد جلوی در ورودی چند سگ منتظرشن،پس باید یه راه دیگه پیدا میکرد.اروم قدم برداشت و پشت عمارت رو از نظر گزروند.درحال وارسی بود که با دیدن نور ضعیف چراغ قوه ای از دور پاهاش شل شد.

لعنتی به کل نگهبان هارو فراموش کرده بود.سریع خودش رو بین دسته بزرگی از بوته ها که به هم چسبیده بودن قایم کرد.خار یوته ها عجیب دردناک بود و به سختی جلوی ناله دردناکش رو گرفت.بعد از اینکه از رفتن نگهبان مطمعن شد با سختی از لای بوته ها بیرون اومد،فوش رکیکی به بوته های پر خار داد و دوباره به کارش مشغول شد.

هنوز مطمعن نبود چطور راه فرار مناسبی پیدا کنه و این موضوع که الان شب بود و تاریکی کار رو سخت تر میکرد رو نمیشد فراموش کرد.حداقل اون مرد نگهبان چراغ قوه داشت ولی بک چی؟

دقیقا پشت عمارت یه در کوچیک بود که احتمالا برای رفت و امد خدمتکار ها کار گذاشته شده بود.پس باید یه در فرعی برای خروج هم باشه .با خوشحالی سرش رو اینور اونور چرخوند .

چند دقیقه ای میشد که دنبال اون در لعنتی فرعی میگشت ولی انگار قصد رونمایی نداشت ،باید یه راه دیگه پیدا میکرد.

بالای همه دیوار های عمارت سیم خاردار پیچیده شده بود.اینجا بیشتر شبیه به زندان بود تا عمارتی برای زندگی کردن .همونطور میچرخید دنبال یک راه بود که چشمش به قسمتی از دیوار خورد که سیم هاش از وسط پاره شده بود و انگار کسی قبلا این راه رو برای فرار انتخاب کرده بود.

پوزخندی از روی پیروزی به خودش زد و رفت تا برای همیشه از اینجا خلاص بشه ،ولی تازه به مشکل اصلی خورده بود.چطور قرار بود از این دیواد بالا بره؟ارتفاع تقریبا زیاد بود و نداشتن کفش بهش تو بالا رفتن کمک نمیکرد مطمعنن پاش واسط راه زخمی میشد.

ولی چه میشد کرد؟باید تلاشش رو میکرد

نفس عمیقی کشید و دستش رو روی قسمتی از دیواد که چندان از محکم بودنش اطمینان نداشت قلاب کرد دستش رو چندبار محکم تکون داد تا مطمعن بشه محل مناسبی رو انتخاب کرده و خب انگار ایندفعه داشت خوب پیش میرفت .

دستش رو به اون قسمت قلاب کرد و خودش رو بالا کشید ،به سختی جای پایی پیدا کرد و پاش رو محکم فشار داد،دست دیگش رو با زرنگی روی قمست دیگه دیوار قلبا کرد و یه بار دیگه خودش رو بالا کشید،به همین منوار پیش رفت و حالا وسط دیوار بود.دیگه داشت تموم میشد،ففط یکم دیگه تا خلاص شدن از این جهنم دره فاصله داشت ،ولی با نور سفیدی که روش قرار گرفت و صدای رکیکی که داد زد:

ایناهاش....پیداش کردم

اشهد خودش رو خوند.باورش نمیشد چیزی نمونده بود اگه فقط یکم زودتر دست به کار میشد الان بیرون این مکان لعنتی درحال دوویدن دور شدن از اینجا بود .

ThiefWhere stories live. Discover now