𝐭𝐡𝐢𝐞𝐟_𝐩7

587 154 47
                                    

با سرو صداهایی که از بیرون اومد چشماش رو به زور باز کرد.لعنتی اینهمه سرو صدا واسه چیه.بلند شد و صورتش رو شست بعد از انجام عملیات مربوطه جهت سبک شدن مثانه اومد بیرون.

شوخی میکنی...ساعت ۲ظهره؟انقدر خوابیدن برای یه انسان معمولی عادی نیست.گرچه نزدیکای صبح خوابیده بود ولی خب بازم عادی نبود.

چشمش به یه دست لباس نو روی دراور اتاق افتاد.چه عجب ینی به فکر لباساشم افتادن؟دیگه تقریبا تو این لباس داشت کپک میزد.جای تعجب برانگیزش این بود که لباسا دقیقا سایز خودش بودن .

سریع شلوار مشکی ای که روی رونش و زانوش زاپ داشت و پوشید.لباس مردونه سیفیدیم که دکمه های طلایی داشت و جنسش خیلی لطیف بود تنش کرد.جلوی پیرهنش رو تو شلوارش داد.

باید یکم بیشتر واس خودش تو این استایل ها لباس میگرفت.خیلی بهش میومد.

ولی اصلا ایم لباس های شیک و پیک واسه چیه؟میتونستن فقط یه جفت لباس تر و تمیز بهش بدن چه لزومی داشت انقدر مجلل باشه؟یه چیزی مشکوک بود.

دستگیره در رو یه بار برای مطمعن شدن باز و بسته کرد،و لعنت در باز بود؟

اه گاد...اون لویی عوضی.مطمعنا فهمیده تا تاتوی قضیه سهون رو در نیاره از اینجا فرار نمیکنه.با اینکه ریسک عجیبی کرده بود و در اصل این کارش خریت تمام بود،ولی محض رضای خدا چطور انقد باهوش بودو حرکت بعدی بک رو پیشبینی کرده بود.

در و با احتیاط باز کرد و از لای در با یه چمشمش یه سرو گوشی اب داد.چندتا خدمتکار بالا بودن و درحال جابجا کردن وسایل توی یکی از اتاقا بودن.انگار داشتن برای کسی حاضرش میکردن.چه مشکوک...

اروم‌درو تا نصفه باز کرد و چند قدم از در دور شد و در کمال تعجب هیچ عکس العملی نگرفت.امروز همه چی عجیب شده بود.سمت یکی از کسایی که دستش یه گلدون که بهش میخورد خیلی قیمتش بالا باشه و قدیمی بود داشت سمت اتاقا میرفت رفت با صدای اروم پرسید:

هی میدونی اینجا چه خبره؟

-ن دقیقا..فقط در حدی میدونم که یه مهمون مهم داره برای لویی میاد

یکی از ابروهاش بالا پرید.فکر میکرد اینجا خونه ارواح باشه و غیر از خدمه کسی رفت و امد نداره.همونطور که سعی میکرد مشکوک نباشه از پله ها پایین رفت به از اون اشوب بازار به اشپزخونه پناه برد.

به محض دیدن چهره اشنایی که جدیدا خیلی باهاش رفیق شده بود سمتش رفت:

اوه ،دی او چه خبر؟

-بیدار شدی؟اینجا چیکار میکنی؟

نمیدونم فقط در اناق باز بود و منم اومدم یه سر و گوشی اب بدم

-اینکه در باز بود و میدونم ولی چرا اومدی اشپزخونه؟

اوووم...خب جایه بهتری نداشتم برم،وایسا ببینم تو میدونی در اتاق باز بود؟چرا دیگه حبسم نکردن؟

ThiefOnde histórias criam vida. Descubra agora