دم خونه ای ویلایی و مدرن که هیچ ایده ای نداشت دقیقا کجاست پیاده شدند.
لویی بدون تعلل به سمت زنگ رفت و اون رو فشرد.
هیچ تغییری ایجاد نشد ...بار دیگه دستش رو جلو برد تا زنگ رو فشار بده ولی با باز شدن در از کارش برگشت .
دختری با قد بلند و موهای بلند و چشمای درشت در رو باز کرد.اول با نگاهی بی حس به لویی چشم دوخت ولی به محض لوود شدن جیغ خفه ای کشید و خودش رو توی بغل لویی پرتاپ کرد.
ابروهاش بالا پرید مگه این دختر کی بود ک انقد راحت خودش رو تو بغل اون لندهوره بی اعصاب مینداخت؟
دختر با خنده و ذوق اسم لویی رو صدا کرد و همچنان تو بغلش بود
با دیدن چهره در هم مرد بزرگتر فهمید تو شرایط خوبی نیست و دستش وضع قشنگی ندارع از طرفی حس زیاد قشنگی به صمیمیت یهویی دختر خوشگل روبروست نصبت به لویی نداشت پس پیش قدم شد و با صاف کردن گلوش سلام بلند بالایی داد ک دخترک رو از جاش پروند و باعث شد از لویی فاصله بگیره .
کمی عجیب به بک نگاه کرد و جواب سلامش رو تا جای ممکن عادی داد.
هردو مرد رو به داخل راهنمایی کرد و رفت تا دو فنجون برای پسرای خسته توی خونش بیاره.
بکهیون بدون هیچ حرفی کنجکاو سرش رو اینو و اونور میچرخوند و به دیزاین خونه بیش از حد توجه میکرد .
با صدای آرومی که سعی میکرد به دخترک اونور خونه نرسه پرسید:
اینجا کجاست...؟
ابروهای لویی نزدیک هم شد و با جدیت به بک خیره شد:
خونه یه دوست...تا چند روز اینجا آمنه.
_چرا فقط به افرادی نمیگی بیان و برمون گردونن...؟
واقعا فکر نمیکنی که اونطوری قراره در امان باشیم احمق کوچولو ها...؟
بکهیون دندون قروچه ای کرد و خواست جواب سنگینی بهش بده ولی با اومدن صدای بشاش دختر و لحظه بعد نشستن کنار لویی دهنش رو بست.
صدای نازک و لطیف دختر یه بار دیگه پخش شد:
چیشد که یاد من افتادی...؟مطمعنن فقط نیومدی تا بهم سر بزنی ها
و بلافاصله بعد از گفتن این حرف دستش رو با ظرافت روی رون لویی میکشید
چشمهاش تقریبا تا مرض بیرون پریدن جلو اومدن و واکنش لویی حتی خیلی عجیب تر بود
بدون هیچ واکنشی فقط به چشمهای دخترک خیره شده بود
حتی هیچ احساسی نمیدید ...یخ تر از همیشه
قهوه رو برداشت و خودش رو با خوردنش سرگرم کرد ...دوست نداشت به مکالمه ای که مطمعنا هیچ جوره بهش مربوط نمیشد شرکت کنه .
YOU ARE READING
Thief
Fanfictionچانیولی که تنها هدفش تو زندگی به دست آوردن قدرت بیشتر و تبدیل شدن به قدرت مطلق آسیا هست و بکهیونی که تو زندگیش فقط آرامش کنار دوست پسرشو میخواد. چی میشه اگه سرنوشت این دوتا به هم گره بخوره؟ چی میشه اگه چانیول داستان مون مجبور بشه زندگی آروم بکهیو...