thief_p20

451 119 19
                                    

سه روز از رفتن چان گذشته بود و لعنتی انگار‌کل  عمارت متروکه شده بود .
دقیقا چطور با رفتن یه ادم انقدر همه جا سوت و کور میشه؟
چطور نبودش انقدر ازار دهندس؟
ولی این فرصت خوبی بود برا عملی کردن نقشه هاش . الان میدونست که خواهرش دیگ دست اون پیر مرد عوضی نیست و دست و بالش حسابی باز شده بود .
از گوشی مخفی بوهان استفاده کرده بود و به خواهرش سفارش کرده بود تا یه مدت پیش داییشون توی شهرستان بمونه تا دیگ‌نقطه ضعفی دست رئیس بزرگ نداشته باشه .
همه چیز تقریبا آماده بود و تنها مشکل فراری دادن سهون و لوهان بود که اونم با وجود شخصِ چن زیاد چیز سختی به نظر نمیومد .
قرار بود ساعت ۳ شب کار و شروع کنن . دقیقا تایم تعویض بادیگارد ها و خواب خدمه عمارت .
خودش هم قرار بود باهاشون همراه بشه و مطمعن بود کسی از نبودش باخبر نمیشه .
نه حداقل وقتی که لویی توی عمارت نیست .
وسایلی که میدونست به دردش میخوره جمع کرد و با برداشتن یکی از لباس های چان به کارش خاتمه داد .
فقط نیم ساعت به قرارشون باقی مونده بود .
______________
Chanyeol

نفسهاش رو یکی در میون بیرون میداد و سعی کرد به درد لعنتیه شونش توجه نکنه .
صدای پاهای افراد جانگ رو از پشت دیوار به راحتی میشنید و فقط کافی بود تا به سوهو اشاره کنه تا با نشونه گرفتن سر اون عوضیا به راحتی از پا درشون بیارن .

پوزخندی زد . اونا زیادی اسون بودن .
حالا داشت از بالا به قیافه زخمی و پر از التماس مردی نگاه میکرد که تا چند دقیقه پیش با غرور به چشماش زل زده بود :
_خب ؟
+ همه چیز حاضره رمز گاوصندوق هم تو اولن کشوی میز کارمه .
پوزخند مغروری زد :
_خوبه ولی میدونی چیه؟ دیگه به دردم نمیخوری
و بنگ
یه موجود اضافیه دیگه از زمین کم‌شد .
بعد از برداشتن مدارکی که خیلی وقت بود دنبالشوت میگشت از اون مکان تعفن بار بیرون زد و بعد از اشاره به افرادش سمت مقصد بعد راهی شدن .
چیزی نمونده بود تا برگرده .
برگرده پیش ادمی که تمام این کارا به خاطر اون بود .

___________
Baekhyun

سعی کرد کمترین سر و صدای ممکن رو موقع باز کردن در زیرزمین ایجاد کنه .
هردو اماده بودن و با لباسهایی که چن بهشون داده بود انگار ادمایه دیگه ای شده بودن.
بک لبخندی به حال اون دوز زد و با دست به بیزون هدایتشون کرد .
سمت پارکینگ چن و شیو داخل یه ون که مخصوص افراد لویی بود  منتظرشون بودن و تایم خیلی کمی برای رسیدن به اونجا داشتن .
پس با قدم های تند خودشون رو به در رسوندن و دقیقا زمانی که داشتن به هدفشون میرسیدن صدایی که از پشت میومد سر جا میخکوبشون کرد :
~شما اینجا چیکار میکنید الان باید سر پستتون باشید
اگر برمیگشتن  صورت هاشون دیده میشد و این یعنی به معنای واقعی به فاک میرفتن .
و خب اگر بر نمیگشتن از حالت عادی مشکوک تر میشدن و در این صورت هم به فاک میرفتن و لعنت قرار نیود اصلن همچین شخصی یهو از نا کجا اباد ظاهر بشه .
همچنان سر جاشون خشک شده منتظر بودن تا بلاخره یکی به حرف بیاد و نجاتشون بده که با به گوش رسیدن صدای کریس نفس هاشون بیشتر از قبل حبس شد :
من بهشون گفتم اماده شن به دستور لوییه
مرد بدون حرف سری تکون داد و رفت تا برای رسیدن به پستش دیر نکنه .
هرسه نفس هاشون رو بیرون دادن و سعی کردن بدون توجه به اینکه کریس دقیقا پشت سرشونه توجه نکنن:
شما سه تا میدونم دقیقا چه کوفتی تو سرتونه و باید بگم اگه قراره کاری انجام بدین منم باید باشم
بک بدون توجه به موقعیت سمت مرد برگشت و با صدای بلندی داد زد:
+چییییی؟
-هیسسسسس پسر میخوای همه بریزن اینجا؟
+صبکن ببینم همه این مدت از همه چیز خبر داشتی؟
- پس چی فکر کردی به من میگن چشم و گوش لویی هیچی از زیر دست من در نمیره
+خب...خب ینی
-نترس اگه بزاری منم همراهتون بیام چیزی بهش نمیگم هممون یه هدف داریم

ThiefOnde as histórias ganham vida. Descobre agora