Part 3:

3.1K 327 11
                                    

یونگی:

پتو رو روی سرم میکشم و با نارضایتی غر میزنم:
-آخه نصف شب اون رو میخوای چیکار؟
جین همینطور پتو رو به زور میخواست از روی سرم بکشه و تقلا میکرد:
+باید روی این فرمول جدید کار کنم!به اون دارو احتیاج دارم!
محکم تر پتو رو میچسبم:
-نمیشه فردا صبح بری؟من میخوام بخوابم!
محکم پتو رو بالاخره از روم میکشه و نفس راحتی بیرون میده:
+نه!همین که گفتم!
بالشتم رو بغل میکنم محکم و نق میزنم:
-برو نامجون رو بیدار کن اصلا!
شونه ام رو میگیره و تند تند تکونم میده:
+میدونی که توپ هم بالای سر اون بترکونی از خواب بیدار نمیشه!
لبام رو آویزون کردم و مظلومانه نگاهش میکردم:
-تنها برو
دست به سینه با اخم بالا سرم وایمسته:
+من ساعت 2:45صبح تنها برم؟؟
بالشت رو مشت میکنم و پرت میکنم سمتش:
-یک امگای جوون نیستی که بخواد بلایی سرت بیاد!خیر سرت بتایی!
بالشت رو تو هوا میگیره و باهاش شروع میکنه تند تند زدن من:
+اه پاشو دیگه!!ببینم تا صبح اینجا برای من چونه میزنی یا نه!
دستم رو گرفت و با نق نق بلندم کرد و به هر زوری که بود من رو دنبال خودش به بیرون برد. توی خیابون ها قدم می‌زدیم.
دستام رو توی جیبم کردم و خمیازه ی بلندی کشیدم. جین به اطراف نگاه میکرد:
+چرا هیچ جا باز نیست؟
لبام رو به هم فشار دادم و با عصبانیت و حرص داد زدم:
-چون الان ساعت 3 شبه!!!
دستش محکم پشت گردنم فرود میاد که فوشی نثارش میکنم:
+ببند دهنتو تا مردم رو بیدار نکردی!
پام رو به زمین میکوبم و نق نق زنان راهم رو کج میکنم سمت خونه:
-من برمیگردم
+یااااا!!وایستا!!
راه مخالف رو گرفتم که یک بوی آشنایی تو سرم پیچید و سر جام متوقف شدم...
جین خودش رو بهم رسوند و محکم گوشم رو گرفت:
+بیا تا دارو خونه ی مرکزی بریم!شاید باز باشه!
دستش رو از گوشم جدا میکنم و جدی شروع میکنم به بو کشیدن:
-هیونگ...
جین با تعجب نگاهش رو بهم داد:
+چیه؟
-این بو رو تو هم حس میکنی؟
جین یکم بو کشید و با شک اطراف رو نگاه کرد:
+بوی یک امگا نیست؟
-درسته...
جین بهت زده بازوم رو گرفت:
+یعنی یک امگا این اطراف هست!اما من فکر میکردم که همشون نابود شدن
نیشخندی زدم و لبم رو خیس میکنم:
-خوشحالم که زندست!
+کی؟
دستم رو توی موهام فرو میکنم:
-ملیسا
راهم رو کج کردم و سمت بو حرکت کردم که جین با داد و بیداد پشت سرم راه افتاد.
کمی که جلو رفتم کنار پیاده رو یک لش گرگ خونین و مالین و بیجون رو پیدا کردم وبهت زده
سر جام برای لحظه ای خشکم زد...
سریع خودم رو جمع و جور کردم و دویدم بالای سرش.
بوی ملیسا رو میداد فاک!
بالای سرش نشستم و تند تند تکونش میدادم تو حالت گرگ گیر کرده بود:
-ملیسا!ملیسا!بیدار شو!!چه بلایی سرت اومده؟!من رو نگاه کن!باید به حالت انسانت برگردی تا بتونم کمکت کنم!صدام رو میشنوی؟!
جین خودش رو بهم رسوند و دستش رو روی شونه ام گذاشت و کنارم زد:
+ برو کنار
بالا سرش نشست و شروع کرد به چک کردنش... روی زمین کنار میوفتم و با اخم نگاهش میکنم:
-چیکار میکنی؟!
جین انگشت فاکش رو نشونم داد و با اخم متقابل نگاهم کرد:
+خیر سرم دکترم!
به گردنش دست کشید و به زیر چونش رسید و با انگشتش زیر چونش رو فشار داد که یکدفعه چشماش باز شد و تبدیل به انسان شد... بعد از چند لحظه مکث دوباره بیهوش شد.
با دهن باز مونده نگاهشون میکنم و تند تند پلک میزنم:
-این....چی بود؟!
جین از جاش بلند میشه و بالا سرش وایمیسته:
+نقطه ی حساس امگا ها که اون ها رو از حالت گرگ بیرون میکشه...فکر نمیکردم کار کنه
پوکر نگاهش میکنم و صورتم رو تو هم میکشم:
-دکمه خاموش روشن شه؟ :|
جین آهی کشید و دستش رو توی سرش کوبید:
+تو آدم نمیشی!
شونه ای بالا میندازم:
-معلومه که نمیشم من گرگم
سری به نشونه ی تاسف تکون میده و به ملیسا اشاره میکنه:
+برش دار بریم تا اوضاعش از این بدتر نشده!
سمتش خیز برمیدارم و از پشت گردنش و زیر پاهاش میگیرمش و روی دستام بلندش میکنم و به بدنم میچسبونمش و تو فاصله نزدیک نگاهش میکنم.
زیبا بود...اما پر از زخم:
-اگه بفهمم کی این بلا رو سرت آورده راحتش نمیزارم...
به سمت خونه سریع حرکت کردیم...
وارد خونه که شدم سریع از پله ها بالا میرم و در اتاقم رو با شونه ام باز میکنم و روی تختم میزارمش...
اشک کنار چشماش خشک شده بود. معلوم بود گریه کرده...
کنار میرم و به جین نگاه میکنم:
-بقیش با تو
جین دستی به شونه ام میکشه و نگاه مهربونش رو بهم میندازه:
+خیالت راحت برو استراحت کن
سرم رو منفی تکون میدم:
-نه...میمونم
+هرجور راحتی
روی زمین نشستم و به دیوار رو به روشون تکیه دادم و نگاهشون میکردم.
جین تک تک زخم هاش رو ضد عفونی میکرد و بخیه میزد و میبستشون‌‌...
نفهمیدم چی شد که پلک هام سنگین شد و خوابم برد...

𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)Where stories live. Discover now