Part 6:

2.4K 265 4
                                    

جونگ کوک:

با یک حوله ی سفید که دور پایین تنه ام بود از حموم بیرون میام و و با یک حوله کوچیک تر موهام رو خشک میکنم و سمت ایینه میرم با صدای در از توی ایینه به در نگاه میندازم و صدام رو بلند میکنم:
-چیه؟
صدای ضعیفی از پشت در میومد:
+منم بیانکا
نگاهم رو دوباره به خودم تو ایینه میدم و حوله رو روی میز میندازم:
-بیا تو
میچرخم سمت در که با یک کاغذ تو دستش که همین طور نگاهش میکرد و حرف میزد میاد تو:
+ببین اینا رو میری...
با بلند کردن سرش و دیدن من بلند جیغ کشید و پشتش رو بهم کرد که از جیغش جا میخورم:
-چته!؟
+چرا نمیگی لختی؟!!
به خودم سرتا پا نگاه میندازم:
-کجای من لخته؟بعد هم....تو که من رو کاملا برهنه دیدی...الان مثلا خجالت میکشی؟وقتی کل دیکم رو توی دهنت میکردی خجالت سرت نمیشد؟
دستاش رو روی صورتش گذاشته بود:
+یاااا!!جوری میگی انگار با خواست خودم اون کار رو کردم!یادت نره تو مجبورم کردی!
رفتم جلو و از پشت بغلش کردم که سریع هلم داد عقب و اخمی میکنم:
+باز چی از جونم میخوای!؟!!!
سری به نشونه ی تاسف تکون میدم:
-تو هم خوب میشی...چی میخواستی اومدی اینجا؟
کاغذ دستش رو بدون نگاه کردن بهم سمتم گرفت و جلوم تکونش داد:
+این لیستیه که بهت گفتم!
با تعجب نگاه الکی ای به لیستش میندازم:
-لیست؟
کاغذ ر توی صورتم میکوبه که چشمام رو محکم میبندم:
+همونایی که قراره بری بخری!
دستش رو کنار میزنم و دست به سینه میشم:
-چی؟
+گفتی ساکم رو نمیاری از خونه ی یونگی و میری خودت هرچی میخوام میخری!!
ابرویی بالا میندازم:
-آها..!باشه...همین جا بشین تا لباس بپوشم بریم...
با تعجب چرخید سمتم ولی چشماش بسته بود:
+میخوای من هم بیام!!؟
-بله باز حوصله ندارم برم بخرم بیام بگی این رنگش زشته این استایل من نیست این تنگه این گشاده این کوچیکه این بزرگه و خلاصه!
چشماش رو اروم با نیشخند باز کرد:
+از کجا میدونستی میخواستم اینا رو بهت بگم؟
سری به نشونه ی تاسف تکون میدم و سمت کمدم میرم...یک پیرهن سفید ساده با شلوار مشکی جذب پام کردم و موهام رو دادم بالا و سه تا از دکمه های پیرهن رو باز کردم و یک عینک گرد با شیشه ی بی شماره هم زدم و رفتم بیرون...
در اتاق رو باز میکنم و داخل راهرو میرم که با دیدنم اخمی میکنه:
+عروسی تشریف میبرید؟
جیمین که دم در اتاقش وایستاده بود داد میزنه:
+میره مخ زنی دختره هااااا!!
با اخم میچرخم سمتش و صدام رو بلند میکنم:
-ببند لطفا!
هسوک از طرف دیگه از داخل اتاق صداش میومد:
+جونگ کوک شی!!برای من هم پیدا کن!!
چشمام گرد میشه و به میز کنارم لگد میزنم:
-یاااااا!!
ته که اتاق کارش رو به روی اتاق من بود و درش باز بود عصبی دستی تو موهاش میکشه:
+انقدر سر و صدا نکنید خواهشا!
کلی برگه جلوش روی میز ریخته بود و چهرش خسته بود و شقیقه هاش رو میمالید...
سمت اتاقش میرم و به چهارچوب در تکیه میدم:
-اینا چیه؟
ته:مدارکی که تونستیم از حمله ی به امگا ها پیدا کنیم....داره سرم منفجر میشه...
-مگه چیه؟
ته:اصلا با هم دیگه جور درنمیاد...
جیمین سرش رو از پشت کمر من درمیاره و تو اتاقش سرک میکشه:
+اینا رو از کجا آوردی؟
ته:پدرم دادم...گفت قبل از سوزوندن شهر پیداشون کرده...
پوزخندی میزنم:
-یهویی؟
ته:هوم...
بیانکا کنارم اومد و به اون سمت در تکیه داد:
+چیش به هم نمیخوره؟
ته:توی یکی میگه امگا ها با تیر کشته شدند...تو یکی میگه در اصل حمله دریده شدند....یک جا میگه مسموم شدند...اصلا با هم جور درنمیاد!
متفکر نگاهش میکنم:
-شاید به هر سه روش کشته شدند
ته:منظورت چیه؟
-یکی دوتا امگا که نبودند....به احتمال یک دسته رو مسموم کردند،یک دسته شکار شدند و یک  دسته هم دریده شدند...نه؟
جیمین کنار گوشم بشکنی میزنه که اخمم میکنم:
+راست میگه!
ته:مسئله اینه که طبق یک گزارش دیگه گفته شده تمام امگا ها به یک روش کشته شدند!
تو گلو میخندم:
-ببین ته....یکی نمیخواد تو و بقیه چیزی راجب این ماجرا بفهمی و داری بهت راه اشتباه رو پیشنهاد میده...این مدارک ممکنه ساختگی باشه و فقط برای گیج کردن تو استفاده شده باشه
ته:میخوای بگی یکی توی نزدیکیمون برعلیه ماست؟
تکخندی میزنم و لبم رو میلیسم:
-میخوام بگم قاتل امگاها جلوی چشمتونه و شماها نمیتونید ببینینش!
ته:کی؟
شونه ای بالا میندازم:
-اینش رو دیگه تو باید بفهمی
رو به بیانکا کردم:
-بریم
بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم و سمت مرکز خرید شهر رفتیم...
ماشین رو پارک کردم و وارد پاساژ شدیم:
-لیستت رو بده ببینم چی میخوای؟
لیست رو داد و سر جام وایستادم و کاغذ رو باز کردم و نگاهش کردم که چشمام گرد شد....یک لیست بلند و بالا بود که ته نداشت:
-اینا چیه؟!شامپو مخصوص موهای چرب با عصاره ی آلورا؟لباس زیر نخی؟؟مداد رنگی؟لباس گرم...گلدون!!؟؟توپ فوتبال؟دسته بدمینتون؟؟سوتین قرمز؟؟حوله ی حموم ترجیحا بنفش!خوراکی....هدفون...هنسفری...ادکلن...ساعت... شاسخین!!؟؟ عینک دودی....جوراب.... مسواک....تفنگ!!؟؟خنجر!!؟اینا چیه!!!!!!؟!!؟
بیانکا سوتی میکشه و به افق خیره میشه:
+وسایل هایی که باید برام بخری..
کاغذ رو جلو صورتش تکون میدم:
-ببینم....الان همه ی اینا توی ساکت بود؟!
لبخند فیکی میزنه و سرش رو مثبت تکون میده:
+آه....آره دیگه!
-میتونم بپرسم شاسخین و بدمینتون و گلدون رو چطوری توش جا کردی؟
دست به سینه اخم میکنه:
+تو چیکار داری اصلا!
-اونا به کنار....تفنگ و خنجر چی میگه اینجا؟!!کی رو میخوای باهاش بکشی!
دستش رو روی هوا تکون میده:
+نه بابا!از این الکی ها که میزنند به در و دیوار رو میگم...
لیست رو پرت میکنم تو بغلش:
-بیانکا....من عمرا به جز وسایل ضروری بقیش رو برات نمیگیرم....تمام!
رفتم توی پاساژ که دنبالم دوید:
+یاااااا!!تو قول دادی!!
دستام رو توی جیبم میکنم و اخم میکنم و به راهم ادامه میدم:
-من گفتم وسایل های توی ساکت رو میگیرم نه کل اتاقت رو!
زیر لب همون طور که پشتم میومد فوش میداد:
+عوضیه منحرف...
با تعجب وایستادم و برگشتم سمتش:
-منحرف؟چرا؟!الان این قضیه چه ربطی به منحرف بودن من داره!!؟؟
طلبکار دست به سینه جلوم وایستاد:
+ببینم تو برای چی دکمه هات رو تا روی نافت برای من باز کردی؟
با تعجب هنگ نگاهش میکنم:
-ها؟
کشیدم سمت خودش و با حرص شروع کرد به بستنشون!
دستاش رو گرفتم و با یک لبخند ساختگی نگاهش کردم
-من خوشم نمیاد یک دختر این کار رو بکنه....
پوکر نگاهم کرد:
+پسر دوست داری؟
لبام رو با حرص به هم فشار میدم:
-منظورم اون نبود..
+پس چی؟
-من دلم میخواد دخترا دکمه هام رو باز کنند نه که ببندنشون...
گوشم رو گرفت و محکم شروع کرد به کشیدنش که دادم بلند شد:
+الان وسط بازار ایم!!میفهمی؟؟شعورت میرسه؟؟
محکم رو دستش میزنم:
-یااااا!!آخ آخ!!گوشم!!!کندیش!!ول کن!!
ولم کرد و با حرص رفت جلو... دستم رو روی گوشم میکشیدم و میمالیدمش:
-دختره ی روانی...
داد زد:میشنوم!!
بلند تر داد زدم:
-منم گفتم بشنوی!!
رفتم دنبالش....رفت سمت مغازه لباس زیر فروشی...
باهاش رفتم تو که جلوم ترمز زد:
+تو کجا؟
-من هم باید نظر بدم
با دهن باز نگاهم کرد:
+جانم؟
کنار میزنمش:
-همون که شنیدی!
رفت تو و لباس ها رو نگاه میکرد...یک ست صورتی جیغ برداشت...از دستش گرفتم و گذاشتمش سر جاش:
-این چیه برداشتی!؟
+دوستش دارم خو!
-بمیری با اون سلیقه ات!من خوشم نمیاد!
+مگه تو میخوای تنت کنی؟!!
-نه...من میخوام درش بیارم!
+یاااااا!!
رفتم و یک ست مشکی نیمه توری برداشتم و جلوش گرفتم و براندازش کردم:
-این رو بردار...
پاش رو محکم میکوبید به زمین:
+نمیخوام!!
-یا این یا هیچی
+یعنی چی؟لباس منه!من قراره تنم کنم!
-منم قراره پولش رو بدم.
+این انصاف نیست!من این رنگ مرده رو نمیخوام!
-مرده نیست...تحریک کننده است!
+باشه من این رو برمیدارم و از این به بعد جلوی تو ودوستات باهاش راه میرم خوبه؟
لبخند پر رنگی میزنم:
-هرجور راحتی
رفتم دم صندوق وروی میز گذاشتمش یک نگاه دیگه به لباس ها کردم و گفتم:
-اون ست قرمز هم برمیدارم...
مغازه دار لباس ها رو بسته بندی کرد و ساک های کاغذی رو روی میز گذاشت:
+بله چشم....میشه 79 هزار دلار...(پول خون باشه)
کارتم رو بهش دادم و حساب کرد...
بیانکا از اون ور اومد و با دهن باز نگاهش میکرد:
+چقدر!!؟؟؟چرا انقدر گرون!!
دهنش رو گرفتم و زیر لب غریدم:
-آبروم رو نبر!
مغازه دار:این لباس ها از جنس نانو و مخمل و رایحه ی تحریک کننده ی آلفاهاست....برای همین قیمتش بالاست...ارزون ترین ست که معمولیه همون ستی که اول برداشتین بود...
سوتی میکشم و با پوزخند میچرخم سمتش:
-واو!عجب سلیقه ای دارم نه؟
اخماش رو تو هم کشید و صورتم رو هل داد اون طرف:
+تو خواب ببینی من اون رو تنم کنم!
-اتاق شکنجه رو یادته دیگه؟
عصبانی ساک لباس ها رو چنگ زد و بیرون رفت که با خنده دنبالش رفتم...
بعد از خرید کلی خرت و پرت بالاخره برگشتیم خونه...
از ماشین پیاده شدم و سوییچ رو پرت کردم سمتش...تو هوا گرفتش و با تعجب نگاهم کرد:
+چی کارش کنم؟
به ماشین اشاره میکنم:
-خرید هات رو بیار
دوباره شروع کرد به جیغ جیغ کردن:
+تنهایی؟؟کمک نمیکنی؟
-هم بخرم هم پولشون رو بدم هم بیارمشون برات؟پرو نمیشی؟
+من چطوری میخوام کل اینا رو بردارم بیارم؟؟
-میخواستی انقدر خرید نکنی...!عابربانک مفت گیر آورده بودی!
رفتم سمت خونه و کلیدم رو بیرون آوردم تا در رو باز کنم که با برخورد چیز محکی به پشت گردنم سر جام خشک میشم و دستم رو اروم بالا میارم و پشت سرم میزارم و میارمش جلو که پر خون شده بود...
چشمام سیاه میشه و با شل شدن پاهام رو زمین میوفتم و دیگه چیزی نفهمیدم...

𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)Where stories live. Discover now