Part 5:

2.7K 266 9
                                    

جونگ کوک:

از اتاق بیرون اومدم که گوشیم داخل جیبم شروع کرد به زنگ خوردن...
دستم رو توی جیبم میبرم و درش میارم و با دیدن شماره خبر چینم سریع جواب دادم:
-چی شد؟
+پیداش کردم.آدرسش رو برات میفرستم بدون حرفی گوشی رو قطع کردم که بلافاصله پشت سرش پیامک برام اومد...
با دیدن ادرس پوزخندی زدم:
-پیدات کردم!
گوشی رو داخل جیبم میزارم و سریع پله ها رو پایین میرم و در پارکینگ رو باز میکنم و سوار ماشینم میشم...
ادرس رو توی جی پی اس گوشیم میزنم و سمتش با سرعت حرکت میکنم...
به ادرس که میرسم با ساختمون خونه از داخل ماشین نگاه میکنم و ماشین رو پارک میکنم و پیاده میشم.
سمت در رفتم و با مشت به در میکوبیدم. یک نفر در رو باز کرد و با تعجب به سر تا پام نگاه انداخت:
+میتونم کمکتون کنم؟
-منزل دکتر سوک جین؟
سرش رو اروم به نشونه ی مثبت تکون میده:
+بله....کاری داشتید؟
دستم رو روی شونه اش میزارم و کنار هلش میدم و سریع میرم داخل و به اطراف نگاه میکنم که پشت سرم داد میزنه:
+هی!!کجا سرت رو انداختی داری میری؟!!
دستم رو به نشونه ی این که سکوت کنه بالا میارم:
-لطفا ساکت باش بتا ی بی مصرف و برو و به اون دکترتون بگو بیاد!
دست به سینه وایستاد و طلبکار نگاهم میکرد:
+چرا باید به حرفت گوش کنم؟
چرخیدم سمتش و ابرویی بالا انداختم و با پوزخند نگاهش میکنم:
-گوش نمیدی؟
اروم قفل دستاش رو باز کرد و ترسیده یک قدم عقب رفت:
+نه..
رفتم وسط خونه و بلند داد زدم:
+هی دکتر عوضی!!!بیا بیرون!!!!
سریع سمتم اومد و بازوم رو گرفت و به عقب کشیدم:
+چه غلطی داری میکنی!!؟؟
با داد و بیداد هام دونفر پایین اومدند...چهره ی یکیشون بد آشنا میزد..
جفتشون با تعجب نگاهم میکردن.
یکیشون یک روپوش سفید با عینک داشت و یکی دیگه هم موهای سبز رنگ و سوییشرت مشکی تنش بود.
روپوش سفیده جلو اومد و با نگرانی نگاهمون میکرد:
+چه خبره اینجا؟
مو سبزه با دیدنم اخمی کرد و سمتم قدم برداشت:
+تو اینجا چی کار میکنی؟
شکاک نگاهش کردم:
+من قبلا تو رو جایی ندیدم؟
پوکر نگاهم کرد:
+باز یادت نمیاد؟
بشکنی رو هوا زدم:
-دیدم پس!میگم قیافت بد آشناست!
اومد و رو به روم وایستاد:
+چی میخوای؟
لبخند فیکی زدم:
-تو دکتر سوک جینی؟
روپوش سفیده سریع اومد وسط و مو سبزه رو کنار زد:
+منم..میتونم کمکتون کنم؟
به سر تا پاش با لبخند نگاه میکنم:
-پس تویی...
رفتم جلو و یقعش رو گرفتم که اون پسر آشناهه داد زد:
+چی کار میکنی!!؟؟
بدون توجه بهش تو صورت دکتره غریدم:
-توی عوضی این دارو ها رو به بیانکا دادی نه؟که جلوی هیتش رو بگیره!؟
دستش رو روی دستم میزاره و سعی میکنه جدام کنه:
+ولم کن!بیانکا دیگه کیه!؟من این دارو ها رو فقط به ملیسا دادم!
متعجب نگاهم رو همون طور که اخم داشتم بهش میدم:
-ملیسا خر کی باشه؟
پسر آشناهه جدامون کرد و هلم داد عقب:
+اشتباه گرفتی!بفرما بیرون!
ورقه ی دارو رو از توی جیبم بیرون اوردم و جلوی چشماش تکونش دادم:
-من این رو از تو جیب میتم پیدا کردم و اسم اون جغله دکتر روش نوشته!
دستم رو کنار زد:
+ما کسی رو به اسم بیانکا نمیشناسیم!
یکدفعه زنگ در به صدا دراومد که همه نگاه هامون سمت در رفت...
همونی که در رو برای من باز کرد رفت و در رو باز کرد که با دیدن کسی که اومد تو از تعجب جا میخورم:
-تو اینجا چیکار میکنی!؟
بیانکا:منم دقیقا میخوام همین رو بپرسم!
یونگی:چرا اومدی اینجا؟
بیانکا:میخوام از این به بعد این جا بمونم...خودت گفتی بیام نه؟
با تعجب سمتش رفتم و داد زدم:
-چی؟چی کار کنی؟!
بیانکا عقب رفت:
+همونی که شنیدی!
پوزخند عصبی ای میزنم و دستم رو توی موهام میکشم:
-مثل این که خوب به فاکت ندادم که هنوز میتونی راست راه بری!دلت میخواد دوباره تنبیه بشی؟برای همین داری با من لج میکنی نه؟
یونگی:صبر کن ببینم...منظورت چیه؟یاا ملیسا!این بهت دست درازی کرده؟
با تعجب سمتش برمگیردم:
-ملیسا؟چرا بهش میگی ملیسا؟
بیانکا چند تا سرفه کرد که بحث رو عوض کنه:
+به هر حال من دیگه به اون خونه برنمیگردم!نه جایی که راست میرم چپ میرم یکی میخواد از من برای لذت خودش استفاده کنه!
قرصی که دستم بود رو محکم میکوبم به زمین:
-بیانکا!!
جین:من دارم گیج میشم...بیانکا؟
بیانکا سریع داد میزنه:
+دهنتون رو ببندید!
رو به من میکنه و به در اشاره میکنه:
+من حرفم رو زدم!حالا هم برو بیرون!
رفت و پشت سر یونگی وایستاد...آروم به سمتشون رفتم و غریدم:
-دیگه داری عصبانیم میکنی مثل این که جونت میخاره نه؟خودم حساب....
با حس کردن رایحه ی آشنایی وایستادم!
بیانکا:تموم شد؟برو!
شکاک سر جام خشکم میزنه:
-این رایحه..
رفتم جلو تر و بو کشیدم..از یونگی میومد!
کشیدمش سمت خودم و بیشتر بوش کشیدم تا مطمعن شم!
درست حدس زدم!رایحه ی چوب خیس..همون رایحه ای که بیانکا میداد!
با خشم به بیانکا نگاه کردم و میغریدم...بیانکا با ترس عقب عقب رفت:
+چیه باز چته!؟بو بدی میده؟
پوزخندی زدم:
-تو...
بیانکا:من چی!؟
یونگی دستش رو روی سینم گذاشت و هلم داد عقب:
+بسه دیگه
دوباره یقعه اش رو گرفتم و تو صورتش داد زدم:
-کار تو بود!
بیانکا:یاااا!!داری چی کار میکنی!؟
-کسی که رایحه اش رو روت پخش کرده بود این عوضی بود نه؟!!
جا خورد و سوتی زد و به سقف نگاه کرد:
+نــــــه...
با مشت کوبیدم تو دهن یونگی که پرت شد روی زمین!
دوستاش دورش رو گرفتند:
جین:داری چی کار میکنی؟
-توی عوضی!!به چه حقی جرات کردی رایحت رو روی میت من پخش کنی!؟
خون دهنش رو با ساعدش پاک کرد و با اخم نگاهم میکرد:
+کی گفته....میت توئه؟
-نیازی نیست کسی بگه...من خودم اعلام میکنم!
بیانکا:باز شروع شد...میری بیرون یا نه؟
دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش:
-تو هم میای!
دستش رو از دستم محکم بیرون کشید:
+هرگز!
انگشت اشاره ام رو به نشونه ی تهدید بالا میارم:
-خوب گوشات رو باز کن...یا با زبون خوش پا میشی الان میای یا من میرم و افرادم رو میفرستم سراغت و برت میگردونم و اون موقع اصلا باهات مهربون رفتار نخواهد شد!بلایی صد برابر بد تر از امشب رو سرت میارم!
دستاش رو مشت کرد و نگاهش رو ازم گرفت و اروم لب زد:
+گمشو بیرون..
خنده ی بلندی میکنم و سمت در میرم:
-باشه...پس منتظرم باش!
با خشم از خونه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم زنگ زدم به زیر دست هام:
-افرادت رو جمع کن....باید حساب یک نفر رو برسی و یکی رو برام بیاری!

𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮(آلفا)Where stories live. Discover now