part 2

1.2K 223 19
                                    

چند دقیقه ای از به هوش اومده هری می گذشت. دراکو آروم باهاش حرف میزد و توضیح می داد چه اتفاقی افتاده.

هرمیون کنار تخت رون نشسته بود و آروم گفت : به نظرت مشکوک نیست؟

رون : من کلا به این پسره اطمینان ندارم، چطوری ممکنه یهو انقدر با هری خوب بشه؟!

هرمیون : حس میکنم دروغ میگه. بزار از هری بپرسم.

هرمیون سمتشون برگشت و گفت : هری، مالفوی میگه که وقتی یکی به تو ضربه ای می زنه تو حسش می کنی‌.

هری : اره.. خیلی عجیبه نه.... دراکو که بی هوش شد من زدم تو گوشش و همون موقع دقیقا همون نقطه صورتم درد گرفت.

دراکو : من بهت دروغ نگفتم گرنجر.‌. و باید به هری کمک کنی اگر واقعا دوستته.

هرمیون : اوکی بیا بریم کتابخونه.

هری : منم میام.

دراکو : درد نداری؟

هری : نه خوبم. رون تو می تونی بیای؟

رون : اره ، بریم.

هرمیون : خوبه با هم باشیم امن تره.

...................

نزدیک عصر بود.
هر چهار تای اونها کلاس هاشون رو نرفته بودن تا چیزی پیدا کنن. بعد از سه چهار ساعت گشتن هیچ اثری نبود.

هرمیون خسته روی صندلی کتابخونه خلوت نشست و گفت : هیچی نیست. ممکنه توی قسمت ممنوعه کتاب خونه باشه.

دراکو : چطوری بریم به قسمت ممنوعه ؟

رون : دیوونه شدی مالفوی؟ اگر یکی از پرفسور ها بگیرنت اخراج میشی.

دراکو : برام مهم نیست، بعد اونها نمی تونن من رو اخراج کنن. پدرم مثل پدر تو نیست فقط کافیه کمی از پول های خانواده مون رو خرج کنه تا نیاز نباشه من اخراج بشم.

هری : دراکو درست حرف بزن.

دراکو : گفتن واقعیت بد حرف زدن نیست پاتر..‌

هری نمی فهمید دراکو چشه یه لحظه مهربون و خون گرم بود و دقیقه ای بعد خبیث و سرد.

هرمیون : رفتن به قسمت ممنوعه کاملا نشدنیه. باید یه راه دیگه پیدا کنیم.

هری : نمی تونیم هیچ کاری هم نکنیم.

هرمیون : من یه فکر دیگه دارم.

رون : چی؟

هرمیون : پیدا کردن هلنا ریونکا.. اون داناترین جادوگر هاگوارتز بوده.

دراکو : عالیه گرنجر.. پیشنهادت پیدا کردن یه زن مرده ست.

هرمیون : مرده ولی روحش هنوز توی هاگوارتزه..

رون : چطوری باید روحش رو پیدا کنیم؟

هرمیون : دیروز از یکی از دخترا شنیدم، یه نفر از ریونکا ها روحش رو توی برج های بل دیده. ولی همه میگن دختره عجیبه ممکنه دروغ گفته باشه.

what if...Where stories live. Discover now