part 12

883 163 156
                                    

بی صدا به منظره بیرون قلعه خیره بود. دیگه قلبش درد نمی کرد. این یعنی هری دیگه حس بدی بهش نداشت. هرمیون سکوت و آرامش فضاش رو بهم ریخت. کنارش کنار پنجره درمانگاه ایستاد.

هرمیون : یه راهی پیدا کردم که پیوند رو بشکنی.. برای هردوتون بهتره.

دراکو : نه هرمیون.. هری فقط از دستم ناراحت بود.

هرمیون : دخالت نکن دراکو.. بزار یه بار درست ترین کار رو برات انجام بدم. دیگه حق نداری از خودت به خاطر هری بزنی. انقدر همه کاری براش کردی حس میکنه وظیفته. باید به خودش بیاد. انقدر احمقه که نمی فهمه بدون تو هیچی نداره.

دراکو اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و گفت : درد دارم هرمیون. نه درد فیزیکی، دارم عذاب می کشم.. نمی دونم چی کار کردم مستحق این بودم.

هرمیون : پرفسور دامبلدور گفت دردی که دیشب کشیدی رو هری تجربه نکرده، چون تو حس بدی بهش نداشتی فقط تو بودی. وقتی تو دیشب اینجا از درد تا صبح فریاد زدی، آقا تو بغل دوس پسرش تو حیاط پشتی دراز کشیده بوده. بزار کارم رو بکنم، هری به یه تلنگر حسابی نیاز داره. میگم رون پیشت بمونه.

دراکو با نگاه غمگینش هرمیون رو بدرقه کرد.

...........

هری : چرا گفتی بیام کتابخونه؟

هرمیون : فردا صبح بیا اینجا، می خوام پیوندتون رو بشکنم.

هری : و هردومون رو بکشی.

هرمیون : دامبلدور بهتون دروغ گفته بود. دیروز که دراکو تا پای مرگ رفت بهم گفت پیوندتون رو بشکنم. یه راه آسون و راحته..

هری : دراکو خوبه؟

هرمیون : به تو ربطی نداره. خداحافظ هری، ساعت نه صبح اینجا باش.

هری روی صندلی نشست. نمی خواست دراکو رو از دست بده. فقط عصبی بود.. باید می رفت و ازش عذرخواهی می کرد.

........‌.‌‌

سیریوس : من دارم برمیگردم خونه هری.

هری : مرسی که گذاشتی مسابقه آخر رو هم بدم.

سیریوس : دراکو به من گفت مجبور شدی و اسمت رو انداختن تو جام، اگر می دونستم خودت خواستی نمی یومدم‌. مواظب خودت باش هری، از طرف من از سدریک هم خداحافظی کن.

هری با دروغ و حسود جلوه دادن دراکو راحت سیریوس رو دست به سر کرد‌. این دو روز انقدر عوضی رفتار کرده بود که حالش از خودش بهم می خورد.

دوست داشت از همه دنیا پنهان بشه ولی می دونست باید بره دراکو رو ببینه.

..........

در رو باز کرد و پشت دراکو که روی تخت نشسته بود ایستاد و گفت : هی دری..

دراکو برگشت بهش نگاه کرد. هری از سردی نگاهش به خودش لرزید، چشمای خاکستریش بی روح شده بودن.

what if...Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt