part 21

721 140 40
                                    

هری : بهتری؟

دراکو فقط سرش رو به نشونه 'آره' تکون داد. سرش رو به سینه هری تکیه داده بود. آروم و بی صدا اشک می ریخت.

هری دستش رو توی موهای دراکو فرو کرد و آروم نوازشش کرد. چوب دستی هاشون کنارشون روی زمین افتاده بود.

دراکو آروم گفت : دیگه تحمل ندارم.

چشم های هری گشاد شد. می دونست دقیقا توی مغز دراکو چی می گذره و گفت : متاسفم دری، ولی قولت یادت نره، حق نداری به خودت آسیب بزنی.

دراکو : خسته ام هری، هر شب با ترس از خواب می پرم. اگر بلایی سر دوستامون بیاد مطمئنم نمی تونم تحمل کنم. چرا ما! چرا من! چرا اسنیپ باید من رو انتخاب می کرد.

هری با لحن دلخوری گفت : از پیوند مون ناراضی هستی دری؟

دراکو : از اینکه نمی تونم بمیرم ناراضی ام..

هری نمی دونست چی جواب بده. می دونست، همه می دونستن تنها چیزی که دراکو رو زنده داشته بود پیوند گیریفین بین شونه.

با صدای در اتاق هر دوشون پریدن دست هری فوری سمت چوب دستیش رفت. هر دو بلند شدن، دراکو با دست لرزونش چوب دستیش رو برداشت.

هری : کیه؟

اسنیپ : منم، شما خوبید؟

هری فوری سمت در رفت و بازش کرد. اسنیپ با دیدن بدن لرزون دراکو که برای ایستادن به کمک هری نیاز داشت تعجب کرد.

اسنیپ : دراکو آسیب دیدی؟

هری دستاش رو دور کمر دراکو پیچید تا بتونه نگه ش داره و گفت : تازه حمله عصبی داشته و شام هم نخورده فکر کنم فشارش افتاده. 

اسنیپ : خیلی خب، بهش یه چیزی بده بخوره، من فقط اومدم چک کنم ببینم خوبید یا نه، مواظب باشید.

دراکو با صدایی که می لرزید گفت : چرا.. بر..ق قطع ...شده؟

اسنیپ : چیزی نیست، مشکل دستگاه هاست.

صدای دراکو بالا تر رفت ولی تازه به حد معمولی رسیده بود.

دراکو : دروغ نگو بهم...

اسنیپ دو تا انگشتش رو بین ابرو هاش فشار داد و گفت : چند تا مرگخوار به قلعه نفوذ کردن، داریم روش کار می کنیم نگران نباش.

هری : پرفسور هرمیون توی کتابخونه ست، ممکنه بخوان برن سراغش..

اسنیپ : چک میکنم، ولی شما اصلا از اتاق تون بیرون نیاید، در و پنجره ها رو هم قفل کنید.

هری : باشه.

با رفتن اسنیپ هری تازه تونست به صورت دوست پسرش که بی صدا گریه می کرد نگاه کنه.

هری آروم پیشونیش رو بوسید و گفت : دراکو نترس، خواهش میکنم.. من نمی زارم دست شون بهت برسه.

what if...Where stories live. Discover now