part 26

631 111 34
                                    

سیریوس : من می بخشمت ریموس

ریموس شوکه شده بود، آروم آروم عقب رفت تا به دیوار پشتش برخورد کرد. اشک هاش احمقانه می چکیدن.
سیریوس آروم بهش نزدیک شد و دست هاش رو روی گونه های ریموس گذاشت.

سیریوس لبخند تلخی زد و گفت : چرا گریه می کنی دارلینگ! گریه نکن..

ریموس هیستریک پشت سر هم عذر خواهی می کرد : ببخشید سیریوس، من نمی خواستم.. من نباید اصلا اون شب از خونه بیرون می رفتم.. متاسفم، جیمز و لیلی به خاطر من مردن، منم عین احمق ها فرار کردم. منو ببخش سیریوس.. لطفا منو ببخش، من نمی خواستم..

سیریوس ریموس رو توی آغوشش کشید و گفت : آروم باش، من که گفتم بخشیدمت.. آروم باش.. نفس بکش سوییتی

ریموس چندین دقیقه فقط گریه کرد. سیریوس بدون اینکه دیگه چیزی بگه فقط تو آغوشش نگه ش داشته بود.

.......................

دراکو روی نیمکت جلوی قلعه ای که اطرافش پر از برف بود نشسته بود. منتظر دوست پسرش که از سفرش برگرده.

نمی دونست چرا سفرش فقط دو روز طول کشیده، ولی هری بهش نامه داده بود که امروز برمیگرده. و حالا بی صدا منتظر دوست پسرش نشسته بود.

قلعه توی ساکت ترین حالتش بود. تعطیلات زمستونی تنها وقتی بود که بچه ها می تونستن خانواده شون رو ببینن، هیچ کدوم این موقعیت رو رد نمی کردن. مگر اینکه مثل دراکو خونه ای نداشتن که بهش برگردن.

هری : دری....

صدای هری دراکو رو از افکار تلخش بیرون کشید. دراکو بلند شد و سمت هری دوید. خودش رو توی آغوش دوست پسرش پرت کرد. هر دوشون توی برف نرم فرود اومدن.

هر دو به موقعیت احمقانه شون می خندیدن. هر دو توی برف فرو رفته بودن. اما با برفی که هری روی صورت دراکو ریخت برف بازی بچگانه ای بین شون شروع شد.

کاش میشد توی همین لحظه های شیرین شون بمونن..

..............‌

دراکو در حالی که فقط حوله تنی ایش بدنش رو پوشونده بود روی بالشتک های جلوی شومینه کنار دوست پسرش نشست.

هری لبخند نرمی زد و گفت : سرما می خوری بیبی، پاشو لباس بپوش.

دراکو لیوان هات چاکلتی که هری براش آماده کرده بود رو برداشت و یکمی ازش نوشید.

دراکو : حس خیلی خوبیه این طوری..

هری خم شد جلو و لبای دراکو رو کوتاه بوسید. ولی وقتی خواست عقب بکشه دست دراکو دور کمرش حلقه شد و بوسه عمیق تری بین شون شکل گرفت.

بعد از یک دقیقه از هم جدا شدن. هری پیشونیش رو به پیشونی دراکو چسبوند.

هری : دلم برات تنگ شده بود.

دراکو در حالی که سعی می کردن نفسش رو سر جاش بیاره، گفت : منم..

هری بوسه کوتاهی روی پیشونی دراکو زد و سر جاش برگشت.

دراکو به بدن هری تکیه داد، کمی از نوشیدنیش خورد و گفت : چی شد انقدر زود برگشتی؟ قرار بود یک هفته بمونی.

هری : سیریوس خونه نبود.

دراکو : کجا بود؟

هری : رفته سفر که دنبال ریموس لوپین بگرده.

دراکو : خوبه، مطمئنم سیریوس دلش براش تنگ میشه، مثل من که دلم برای تو تنگ میشه.

هری می خواست به دراکو همه چیز رو بگه، ولی با خودش فکر کرد احمقانه ست حال خوب دراکو رو خراب کنه. پس چیزی نگفت..

................

سیریوس : بهتری؟

ریموس صورتش رو بیشتر توی گردن سیریوس فرو برد. و گفت : خوبم..

سیریوس در حالی که آروم موهاش رو نوازش می کرد، گفت : دیگه فرار نکن، باشه؟ بیا برگردیم خونه..

ریموس : نمی تونم تو چشمای هری نگاه کنم.

سیریوس : هری خونه نیست. بعدشم خونه ام تو محله ماگل ها نه! عمارت بلک...

ریموس فاصله گرفت و نگاه براقش رو به چشمای سیریوس دوخت.

ریموس : تو از عمارت خوشت نمیاد..

سیریوس : من از تنها بودن خوشم نمیاد. با تو چه فرقی می کنه کجام..

ریموس نگاهش روی لبای سیریوس مونده بود. سیریوس کاملا این نگاه رو می شناخت. پس آروم با انگشت اشاره ش زیر چونه ریموس، صورتش رو بالا آورد و لب هاشون رو توی هم قفل کرد.

یه بوسه کوچیک؟ نه هر دوشون بعد چهارده سال تشنه تر از یه بوسه بودن...

........................

اسنیپ : من نمی دونم چرا ولی دامبلدور هر دوشون رو به بخش معلمین فرستاده.

ولدمورت خنده هیستریکی کرد و گفت : می خواد ازشون محافظت کنه ولی من بالاخره می فهمم پسره چطوری زنده ست!

بلاتریکس : حتما زندگیش به یک نفر دیگه پیوند خورده.

ولدمورت : صد در صد دراکو مالفویه.. دلیل دیگه ای نداره که هر دوشون رو یک جا نگه داره. وقتی دستم به هر دوشون برسه هر دوشون رو آروم آروم می کشم، مرگ زیادی شیرین به نظر می رسه.. 

____________________________________________

حال کردید براتون اسمات ننوشتم 😈

ووت و کامنت بدید
هاهاهاهاهاها 😈😈😈😈😈

what if...Where stories live. Discover now