part 7

2.9K 645 180
                                    

شب
روز
دعوا
آشتی
هیچکدوم فرق نداشت
یونگی همیشه یکم زود تر بیدار میشد و به چهره زیبای وایولتش نگاه میکرد
مردی که موقع خواب برق یاسی رنگ قشنگی رو مژه هاش می نشست
اون یه فرشته واقعی بود
کسی که یونگی زندگی و خیلی چیزاش و بهش مدیون بود

دست لاغر و سفیدش و به سمت پوست نرم جیمین برد و به سبکی نوازشش کرد لبخندی گوشه لبش نشست و با صدای آرومی گفت: عاشقتم

جیمین تکون آرومی خورد و چشماش و باز کرد هر وقت چشماش و بعد مدت زمان طولانی باز میکرد برق آبی رنگی و میشد توش دید که با یه پلک زدن از بین می‌رفت

یونگی عاشق جادویی بودن معشوقه بی همتاش بود کسی که هیچوقت فکر نمی‌کرد بتونه به دست بیاره

جیمین کش و قوسی اومد و خودش و تو بغل یونگی انداخت
یونگی خندید و تن گرم وایولت و بغل کرد و عطر خوبش و بو کرد و گفت: صبح بخیر عزیزم

جیمین هومی کرد و خودش و بیشتر. تو بغل یونگی جمع کرد وقتی چشمش به ساعتی که روی دیوار بود افتاد شوکه از جا پرید و گفت: ساعت دهه یونگی مگه نمیخواستی بری ؟؟؟؟

یونگی رو تخت دراز کشید و گفت: امروز و چند ساعت میرم تا به کارا سر بزنم منتظر نتیجه آزمایش های جدیدم پس اونجا بودنم کمکی نمیکنه

جیمین دوباره محکم بغلش کرد و گفت: خوشحالم که امروز کنارم میمونی دلم برات تنگ شده بود

یونگی لبخندی زد و با نگاه کردن به چهره ذوق زده مرد لباش و به پیشونی جیمین رسوند اما نتونست از هوس لمس لبای قلوه ایش جدا بشه پس مشغول بوسیدن لباش شد

جیمین از اشتیاقی که یونگی موقع بوسیدنش داشت لذت میبرد دستاش و دور بدن لاغرش حلقه کرد و لباش و از هم فاصله داد و زبون یونگی رو دندون هاش کشیده میشد و شکار کرد یونگی که داشت لذت می برد لبخند زد و بوسشون و با کج کردن سرش عمیق تر از قبل کرد جوری که جیمین با دهن نیمه باز بین بوسشون نفس نفس میزد

یونگی گاز محکمی از لباش گرفت و ازش جدا شد جیمین رو لبای باد کردش و زبون کشید و گفت: وحشی

یونگی خندید و گفت: تو زیاد دلبری می‌کنی وگرنه من آدمی نیستم که به این راحتی جلوی چیزی کم بیارم

جیمین ابرو بالا انداخت و گفت: پس اون مینهوی عوضی بلوند چی میگه این وسط

یونگی گوشه لباش و بوسید و گفت: اون یه همکاره درسته گفته من و دوست داره اما برای من یه همکاره معمولیه

جیمین گاز محکمی از چونش گرفت و گفت: عوضیه ازش بدم میاد

یونگی بلند شد و گفت: اینا رو بی خیال پتال بیا یه چیزی درست کنیم بخوریم

🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣🟣


جونگ کوک با حس سوختن پوستش از خواب بیدار شد سوزن سوزن شدن پوستش حسی بود که خیلی وقت بود. فراموشش کرده بود آروم چشماش و باز کرد و دید دوباره تو اتاق پادشاهه این بار نا امیدی روز های قبل و نداشت و آرزو نمی‌کرد که ای کاش وقتی بیدار میشد خودش و زمین میدید

kookv violet planet [ Completed ]Where stories live. Discover now