part6

1.2K 229 42
                                    


واقعا ازتون ممنونم که از وقتی که برای نوشتن میزارم قدردانی میکنید و حمایتم میکنید!
تعداد ویو های هر پارت و نگاه میکنم تضاد عجیبی با ووت و کامنت هاش داره!
اینجوری بگذره بهتره کلا این بوک و پاک کنم.
اگر براتون جالبه و میخوایید پارت بعد و بخونید،حتما ووت بدید و کامنت بذارید.

*****

خیلی کم امروز کشیدم؛جه یون روزم رو کامل کرد.
عصبی گوشیم که عکس نحضش روش خودنمایی میکردو برداشتم و توی کیفم فرو کردم و بطری آبجویی که جلوم بودو برداشتم:خب؟حالا که رد کد پولا رو گرفتی میتونیم پیداش کنیم؟

سوهو بطری شیشه ای توی دستشو به بطریم زد و لبخند کجی زد:حتما پیداش میکنیم.
من برات پیداش میکنم لیسا شی...نگران نباش.

یکی از ابرو هامو بالا دادم و لبخند کجی زدم:داری میگی بهت اعتماد کنم دیگه؟

سوهو:معلومه...!
پس به کی اعتماد کنی.

بطریو،بدون نوشیدن روی میز گذاشتمو بلند شدم:پشت دستمو داغ کردم اگه از این به بعد بخوام به کسی اعتماد کنم مستر کیم.
خبر دیگه ای شد بهم زنگ بزن.

پشت سرم خنده بلندی کرد و باعث شد پوزخند بی صدایی بزنم.
باز هم نتونستم حتی یک قدم بهش نزدیک تر بشم،آب شده رفته تو زمین...

"جیمین"

بعد گفتن اون حرف های عجیب غریب و رفتن دخترا،نگاهی به راه رفته و در کافه انداختم و بعد به میز که کمی بخاطر کوبیده شدن لیوان آیس امریکانو خیس شده بود...
اینا هم معلوم نیست دارن چیکار میکنن.

شونه ای بالا انداختم و دست توی جیب شلوارم کردم و از کافه دانشگاه بیرون اومدم که همون دختره که میخواستم باهاش حرف بزنم در حالی که صورتشو پاک میکرد و فین فین میکرد سریع از جلوم رد شد و دوستش هم کلافه چند قدم اونطرف تر ایستاده بود.
اگه میدونستم آنقدر زود می‌خوان از هم جدا بشن،حداقل حرفمو میزدم بهش.

به سمت سالن ورزشی رفتم و در اتاق استراحت رو باز کردم.
جونگکوک نبود ولی اونوو داشت توی کمدش میگشت و حوله دور کمرش بود.

جیمین:چیکار میکنی؟

برگشت و نگاه گذرایی بهم انداخت:شورت نیاوردم،از جونگکوک میگیرم.

خودمو روی نیمکت اتاق انداختم و دراز کشیدم:جونگکوک کجاست؟

با حرفم برگشت و چشماشو جمع کردو با شک گفت:نمی‌دونم چشه،بهم گفته بود دوش نمیگیره چون کار فوری داره ولی وقتی من دوش گرفتم یهو رفت حموم!

خونسرد نگاهش کردم که آهی کشید و با گفتن"چقدرم که برات مهمه"به سمت رختکن رفت.

دستامو پشت گردن و سرم گذاشتم و فکرم به سمت دخترای توی کافه رفت.

چرا در مورد جونگکوک اونجوری میگفت؟

اون یکی بنظرم خیلی مظلوم بود،از اون آدم های اویزون و بی دست و پا بود.
از آدم هایی ک ادعای معصومیت وپاکی دارن متنفرم.

"جونگکوک"

بی هدف به سرامیک های سفید اتاقک کوچیک خیره شده بودم و گیج دنبال یه چیزی می‌گشتم تا بهش فکر کنم ولی هیچی نبود...
چرا آنقدر حس مزخرفی دارم؟
حس مزخرف....
اصلا نمی‌دونم چه حسی دارم!
قطره های آب روی سر و بدنم می‌ریخت و جلوی دیدمو می‌گرفت،دست توی موهام کشیدم و به عقب فرستادشون و دستام پشت گردنم قفل شد.
چرا اینجوری شدم...
این تجربه و اتفاق تازه ای نبود ولی چرا آنقدر کلافه بودم؟
آب و بستم و به دیوار تکیه دادم.
با نگاه و ذهن خالی به شیر آب خیره شدم...
یه چیزه عجیبی ک حتی نمی‌دونم چطوری توضیحش بدم،توی سرم می‌چرخید.

__________

از ماشین پیاده شدم و سوییچو به سمت پسری که اونجا برای پارک کردن ماشین ایستاده بود پرت کردم و دستی به موهای مرتب و اسپری خوردم کشیدم و از در کشویی عبور کردم،بادیگارد هایی که جلوی در بودن تعظیم کردن و سوار آسانسور شدم و بعد از باز شدنش با خوشحالی با سمت بقیه و آدم های توی مهمونی رفتم و هنوز از بیرون نیمده لیوان تکیلایی که توی سینی برای سرو می‌بردنو برداشتم و چشمکی به پیشخدمت زدم.

اومده بودم سراغ راه حل نهایی!

بهترینشون برای خلاص شدن از حس های مزخرف!

اونوو رو از دور دیدم که کنار استخر بود و می‌خندیدن،لیوانمو بالا بردم و تکون دادم که به سمتم اومد و گفت:بازم تنها اومدی.

_خودت می‌دونی صد بارم ازش بخوام باهام نمیاد.

اونوو:جیمینو هیچ کس نمیتونه راضی کنه!
خب...امشب برنامه چیه؟

_بی خیالی!

اونوو:چی؟

_مگه همیشه نمیگفتی باید قمار و شرط بندیو بذاریم کنار؟همینکارو میکنیم...امشب فقط خوشگذرونیه!

شونه ای بالا انداخت و لیوانشو سر کشید و به اطراف نگاه کرد:پس چه شود...!
پوزخند کمرنگی زدم و ازم فاصله گرفت و به سمت چند تا دختر رفت.

روی صندلی کنار استخر ولو شدم و سرمو به عقب هل دادم،انقدر خورده بودم که نمی‌فهمیدم دورم چه خبره.
با حس دستی روی صورتم لای چشمام رو باز کردم و با دیدن لیسا چشمام بیشتر باز شد و بهش خیره شدم،صورت منو نوازش میکرد؟

پایان

*****

پارت بعد:هر موقع دست از تماشاچی بودن برداشتید.
واقعا خسته کننده و ناامید کنندس اینکاراتون که فقط نگاه میکنید!!!

Badboy,Badgirl{complete}Where stories live. Discover now