part34

948 110 30
                                    

ای بابا،باز اینا روابط دوستی قشنگشونو قراره بکنن توچشممون😂🙂خدا بده برکت به صمیمیتشون🥀
این مهمونی که لیسا و چنگ قراره برن،همونجایی هست که میخواستن جه هیونو پیدا کنن.

پارت بعد:۴۲ ووت

___________________________________________

لباسی که چه یونگ اول پارت پوشیده بود👇🏼

لباسی که چه یونگ اول پارت پوشیده بود👇🏼

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"لیسا"

"چند روز بعد"

به لباسی که پوشیده بود خیره شدم و بعد به صورتش...لباس...صورتش...لباس...صور...

با تمام وجودم داد کشیدم:داری باهام شوخی میکنی؟؟؟؟؟!!!!!!

+چرا داد میزنییییی؟

از روی مبل بلند شدم و اشاره به لباسش کردم:بهت گفتم یه مهمونی کاستومیه،گفتم یه لباس فنسی بپوش!!

خودشو روی مبل انداخت و سرشو روی کوسن کوچیک مبل گذاشت و گفت:اینم فنسیه دیگه.

+رنگ میخواییم،نمیدونی؟
کالرررر...باید یه چیزی بپوشیم که شبیه بقیه باشیم و بتونیم تو اون مهمونی بگردیم و پیداش کنیم.(ترجیحا این قسمت کلمه کالرو،انگلیسی با لحجه کره ایه غلیظ بخونید از فانش کم نشه⁦(^‿^

همچنان روی کوسن خوابیده بود و چشماش به نقطه ای خیره بودن.

دوباره گفتم:تو که پشت تلفن خیلی ذوق داشتی،چرا الان اینجوری پنچر شدی؟؟

بهم نگاه کرد که چشم هام گرد شد:دوباره پارک جیمین؟!

چشم هاشو بست و آروم گفت:اسمشم نمی‌خوام بشنوم...

_چراااا؟چیشدههه،بگو دیگه...نکنه ردت کرده؟اره؟پسره ی...

بین حرفم پرید و گفت:گفت دوسم داره...یعنی میخواست بگه ولی من نذاشتم.

چشم هام بزرگ تر شد و دستشو چنگ زدم گفتم:جیمین گفت؟؟؟یا مگه همینو نمیخواستی؟!چه یونگ مطمئنی سرت به جایی نخورده؟

دستمو بی حوصله پس زد و بلند شد:چمیدونم اصلا.ولش کن اونو دیگه هر چی تو انتخاب کنی میپوشم،حوصلشو ندارم...

قدمی برداشت که با کنجکاوی خم شد و دستشو به سمت دسته ی کاناپه برد:این چیه؟!

با سختی ساعت مردونه ی صفحه بزرگیو از لای درزش بیرون کشید که با دیدنش سریع چنگی به دستش زدم که گفت:اون ساعت مردونس!

Badboy,Badgirl{complete}Where stories live. Discover now