part29

757 107 36
                                    

چرا آنقدر زود شرطا رسید🌚😅نرسونید من امتحانام تازه شروع شده😂💔(برسونیدا ولی نه زود😐)

پارت بعد:۳۴ ووت

___________________________________________

استایل های این پارت👇🏼👇🏼👇🏼

استایل های این پارت👇🏼👇🏼👇🏼

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

"جیمین"

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

"جیمین"

با خستگی نفس عمیقی کشیدم و سفارش مشتری که جلوم ایستاده بود و ثبت کردم:دوتا لاته و یدونه چای بابونه،درسته؟

دختر با سر تایید کرد.

کارتشو به دستش دادم به سمت چپ و پیشخوان اصلی اشاره کردم:اون سمت سفارشتونو تحویل بگیرید.

پسری که همراهم کار میکرد شروع به آماده کردن سفارش کرد،تو این هفته هر روز اینجا بودم ولی هیچکاری نتونسته بودم بکنم و این برای منی که از ارتباط با آدما متنفر بودم عذاب بزرگی بود، فقط میدونستم مینا داره یک کارایی می‌کنه و برنامه داره شعبه جدیدی توی گانگنام باز کنه.

نمی‌دونم دقیقا پولشو از کجا آورده بود،چون تا اونجایی که میدونستم پدر مادرش با کارش مخالف بودن و هیچ کمک مالی بهش نمی‌کردن.

برای گرفتن سفارش بعدی به صفحه دیجیتالی ثبت سفارش خیره شدم و گفتم:چی میل دارین؟

_امریکانو...یدونه...

با صدای اشنا،با تردید نگاهمو بالا کشیدم و به صورت فرد مقابلم نگاه کردم،نگاهی مشابه داشت و با دقت نگاهم میکرد.

بلاخره پیداش شده بود...یوک سونگجه...

مینا که تا الان نبود،از ناکجا آباد ظاهر شد و با لبخند بزرگی دستشو دور بازوش حلقه کرد.

Badboy,Badgirl{complete}Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ