part27

818 108 42
                                    

این پارت دقیقا همون چیزی بود که از فاز لیسا براتون گفته بود تو پارت قبل😂بخونید و لذت ببرید💞
امیدوار چه امتحانایی که گذشته چه اونایی که مونده رو به خوبی تموم کنید و منم حمایت کنید که هنوز امتحان شروع نشده🌝🤍✨

پارت بعد:۳۲ ووت

___________________________________________

از خود درگیری خودم چیزی توی صورتم پنهان نبود یا حداقل خودم اینجوری فکر میکردم ولی با نشستن میون سر میزی که نشسته بودم،حواسم بهش جمع شد که دپرس گفت:چیکار داری میکنی؟جن زده شدی؟!

دستم روی دهنم بود و هنوز سرفه میکردم،حرف های هر چند کوتاهی که از دخترای میز بغلی شنیده بودم اعصابمو به هم ریخته بود.

یعنی الان یکی داشت به جونگکوک اعتراف میکرد که دوسش داره؟؟

دلم میخواست سرشونو به میز بکوبم تا دیگه در مورد جونگکوک و دختری که یادم نمیاد اسمش چی بود حرف نزنن.

چنگی به کولم زدم و از پشت میز بلند شدم،رو به میون سریع گفتم:میرم دستشویی،سریع برمی‌گردم.

سری تکون داد و به فضای باز کافه دانشگاه به حیاط خیره شد.

چشمامو دور چرخوندم و به سمت دستشویی کافه قدمی برداشتم که متصدی کافه گفت:اونجا فعلا خرابه،باید از اونی که بیرون هست استفاده کنید!

سری تکون دادم و به سمت دستشویی های داخل محوطه رفتم که با دیدن اونوویی که انگار منتظر کسی بود با تعجب نگاهش کردم که لبخند بزرگی زد و اومد سمتم و گفت:انیو،لالیسا.

با تعجب نگاهش کردمو بعد به راه سنگ فرش شده باریکی که از کنار در ورودی به دور دانشگاه میخورد و اونوو اونجا ایستاده بود دادم به ندرت ازش استفاده میشد ،چون تا حالا کسی قصد نکرده بود استقامت خودشو برای دو میدانی بسنجه و بخواد از اون راه،دور تا دور محوطه دانشگاه بدوئه یا راه بره‌...!

یهو چه صمیمی شده بود:یادم نمیاد کی آنقدر باهم صمیمی شدیم!

لبخندی زد که قیافه جذابش،جذاب تر شد و گفت:وقتی باهم نوشیدنی خوردیم یعنی صمیمی شدیم دیگه!

از کنارش رد شدم و دستی به بازوش زدم:من باید رانندگی میکردم،عملا چیزی نخوردم.

اینو گفتم تا خودش بفهمه که نمی‌خوام باهاش صمیمی باشم،ولی با کشیده شدن دستم به عقب با تعجب و چشم های گرد شده به سمتش برگشتم و به دستش که دور مچمو گرفته بود خیره شدم.

"جونگکوک"

به برگه ای که همراه با شکلات های گرونی که زیرش بود و جلوم گرفته بود نگاه کردم و بی تفاوت گفتم:چرا به جای من به خودش نمیدی؟

_اخه...اونوو شی،به دخترای کلاس گفته اگر نزدیکش ببینتمون برامون بد میشه...می‌دونم زیادی مزاحمش شدیم و بهش گیر دادیم ولی من احساسم واقعیه،لطفاً اینو از طرف من بهش بده.

جعبه شکلاتو به سینم کوبید و به سرعت از کنارم رد شد،جوری که وقت نکردم حتی برگردم یا حرفی بزنم.

دختره پاک دیوونه بود.

منو باش فکر کردم قراره به من پیشنهاد بده منم با ناراحتی و تأسف بخاطر عشقم ردش کنم.

به فکرهام خنده ای کردم و جعبه رو باز کردم و شکلاتی از توش برداشتم،حداقل یکیش که مال من بود بخاطر تلف کردن وقت با ارزشم؟

از راه باریکی که تقریبا با درخت های بزرگ دانشکده پوشیده بود بیرون اومدم و با بیرون اومدنم با لیسا و اونوو روبرو شدم،چند روز بود ندیده بودمش،الان که داشتم میدیدمش احساس میکردم واقعا دلم براش تنگ شده بود.

لبخندم بزرگ تر شد و یک طرف لپم بخاطر شکلات باد کرده بود.

به سمتشون رفتم و قبل از اینکه حرفی بزنم،لیسا دستشو به شدت از دست اونوو بیرون کشید و با همون دستش سیلی محکمی به صورتش زد.

وسط راه ماتم برد!

چند قدم باهاشون فاصله داشتم و از صورت اونوو هم میشد فهمید که اونم شوکه شده،دستش روی صورتش بود و با چشم های گرد لیسا رو نگاه میکرد.

یهو با جیغ گفت:چرا دستمو گرفتی؟؟؟چرا میخواستی جلومو بگیری؟؟

جلوشو بگیره؟؟؟؟

از چی؟؟؟

چه خبر بود؟؟

قدمی جلو گذاشتم و گفتم:چه خبر شده؟؟

اونوو هنوز ساکت بود به من نگاه کرد و به لیسا اشاره کرد:من...من فقط دستشو گرفتم.

به لیسا نگاه کردم که انگار با دیدن من اعصبانیتش بیشتر شده بود و با چشم هاش به طرفم آتیش پرت میکرد،چیزی که انتظارشو داشتم اتفاق افتاد و منفجر شد و عواقبش هم دیدم،یعنی حس کردم،اونم روی صورتم!

سیلی دیگه ای به من زد و صدای پوزخندش توی گوشم پیچید:چه خبره؟؟خبرا پیش شماهاست...

ضربه ای به جعبه شکلات تو دستم زد و با دو از بینمون رد شد و رفت.

مگه چیکار کردم که منم زد؟

به اونوو نگاه کردم:میمردی دستشو نمیگرفتی؟از چی آنقدر اتیشیه؟؟

_چمیدونم،اگر میدونستم انقدر وحشیه میزاشتم بیاد ببینتت،عاشق چیه این شدی؟

+چیزایی که تو ندیدی...صبر کن ببینم،من که نگفته بودم از کی خوشم اومده،از کجا میدونی؟؟

خنده کوچیکی کرد و جعبه روی زمینو برداشت:ببین در حقت چه فداکاری کردم،میخواستم نیاد اونجا و تورو با یه دختر دیگه ببینه که قطعا دختره که هیچی،توام زنده نمیموندی.

چشمامو گرد کردم و راه افتادم:اینا همش از گور تو بلند میشه،دختری که میگی برای جنابعالی اومده بود پیش من!

اونوو دنبالم اومد:چی؟؟یعنی شکلاته منو خوردی؟

پا تند کردم و با بی خیالی گفتم:اره،نگفتی از کجا فهمیدی؟

دیگه رسماً داشت دنبالم میدوید،داد زد:از اونجایی که خیلی ضایعی عوضییییی...

پایان

گایز نظرتون در مورد طنز داستان چیه؟

من سعی کردم خیلی زیر پوستی و کم باشه در حدی که یه لبخند براتون بیاره ولی گاهی از دستم در می‌ره واقعا،تا حالا با دیالوگ ها و اتفاقات این فیک خندیدید؟؟

برام بگید تو کامنتا🤍✨🥀

Badboy,Badgirl{complete}Where stories live. Discover now