part25

921 118 30
                                    

آدم با دیدن دوستی های قوی و شادشون احساس می‌کنه به چهار تا دوست مثل اونوو و جیمین برای مشاوره تو کارهای مهم و تقویت روحیه نیاز داره😂🙂

پارت بعد:۳۲ووت

___________________________________________

روی مبل نشستم و دستی به پشت گردنم کشیدم،نمیدونستم چطوری براشون توضیح بدم من خودمم هنوز نمیدونستم حسم به لیسا واقعا دوست داشتن و عشقه یا فقط چون با بقیه متفاوت بود و فرق داشت جذبش شده بودم.

_اینکه از بودن با یک نفر خسته نشی،یعنی دوسش داری؟

جیمین هم انگار براش جالب بود،چون به سمت ما اومد و در حالی که روی یک صندلی مینشست گفت:باهم سکس داشتید؟ 

اونوو ابرویی بالا انداخت و گفت: یادم باشه هیچ وقت از شما مشاوره نگیرم.سوال ها خطریه.

توجهی بهش نکردم و در جواب جیمین سری تکون دادم و گفتم:نمی‌دونم چطوری تعریفش کنم،ولی تا حالا نخواسته بودم فقط با یک نفر باشم،یا وقتی مستم دخترای دیگه رو باهاش اشتباه بگیرم...نمیتونم از فکرش بیام بیرون،بخاطر فکر کردن بیخود بهش وقتی میخواستم با دختر دیگه ای باشم،نتونستم و کتکش زدم...ولی با اون..اینجوری نبودم،دلم نمی‌خواست بزنمش.
با اینکه باهام خوب نیست...(با یادآوری حرفا و کتک خوردن هام از لیسا،تکخندی کردم و ادامه دادم)یعنی اصلا باهام خوب نیستش،ولی بازم دلم میخواد دور و ورش باشم.

اونوو تکیه اشو به پشتی صندلیش داد و با همون لحن حق به جانبش گفت:عاشق شده...نمردم و عاشق شدن اینم دیدم.
اگر خیلی خوشگله یکم عاشقیت بیشتر طول می‌کشه ولی بازم ما به هم میرسیم جونگکوک شی...یادم نمیره منو ول کردی!

جیمین چیزی نگفت و ساکت بود،فقط با حرف اونوو خندیدیم.

سری به تاسف تکون دادم:واقعا نباید از شماها مشاوره گرفت!

"چه یونگ"

از گوشه دیوار نگاهی به فضای بزرگ کافه انداختم و دوباره پشت ستون کرم رنگی که هر دو طرفش دیوار های شیشه کافه بود و از داخل راحت بیرون و خیابون دیده میشد در حالی که دامنم و توی دستم میفشردم قایم شدم.
سه روز از حرف زدنم با جیمین می‌گذشت و با اینکه هنوز ناراحت بودم ولی نمیتونستم بیشتر از این توی خونه پنهان بشم و بلاخره تصمیممو گرفتم.

اگر اون خوشحال میشد منم قطعا خوشحال میشدم.
همیشه دوست داشتن یک نفر به این معنی نیست که باهم خواهید بود،اون منو دوست نداره و منم فراموش میکنم عشق نصفه و نیمه ای که بهش داشتمو.

"فلش بک"

"سه روز پیش"

"جیمین گفت:کسی به اسم لارا میشناسی؟

_نه لارا کیه؟

+لارا دوست دختر سونگجه اس.

ابروهام بالا پرید،جیمین چی داشت میگفت؟
خنده دار بود،این چرت و پرت هارو کی بهش گفته بود؟!
سونگجه دوست دختر داره؟؟

_مطمئنی همچین دختری وجود داره؟فکر کردم گفتی سونگجه رو میشناسی‌...نمیدونی مینا و سونگجه دوست بودن ولی خانواده هاشون قراره ازدواجشونو گذاشتن؟

جیمین خونسرد نگاهم میکرد انگار از همه ی این حرفام خبر داشت.

جیمین سری تکون داد:می‌دونم،بخاطر همین من باید برم به اون کافه.

گیج نگاهش کردم و گفتم:من الان یک چیزیو متوجه نمیشم تو میگی می‌دونی اونا قراره ازدواج کنن و بازم میگی لارا دوست دختر سونگجس؟

دوبار سری تکون داد:درسته،لارا دوست دخترشه و منو لارا نامزد هستیم!

مات موندم و خیره به صورت خونسردش خشک شدم.

جیمین ادامه داد:من می‌خوام برم توی اون کافه تا با مینا در ارتباط باشم و رابطه ای که سونگجه با نامزد من داره رو براش رو کنم،چون سونگجه واقعا باهوشه،نمیدونم چطوری مینا رو متقاعد کرده با این موضوع کنار بیاد ولی اون دختر انگار می‌دونه ولی نمیدونه!می‌خوام بفهمم چه اتفاقی داره میوفته و دارن چیکار میکنن."

"پایان فلش بک"

عینک دودیمو روی موهای بلندم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم و خواستم قدمی بردارم و از پشت ستون بیرون بیام و به سمت در ورودی کافه برم که با دیدن جیمین درست توی یک قدمیم،جیغ شوکه و کوتاهی کشیدم و خواستم عقب برم که همون پام که قبلا هم آسیب دیده بود،بخاطر لژ بلند کتونی سفیدم،دوباره پیچ خورد و قبل از اینکه بیوفتم دست های جیمین دور کمرم حلقه شد و نگهم داشت و دست هام به پیراهنش چفت شد.

چشم هامو روی هم فشار میدادم و دلم نمی‌خواست بازشون کنم،دوباره توی این موقعیت با جیمین بودم و حداقل الان کمتر گند زده بودم ولی هنوزم چیزی از معذب کننده بودنش کم نمی‌کرد.

_نمیخوای بازشون کنی؟

با شنیدن صدای ارومش سریع چشم هامو باز کردم و به صورتش که فاصله کمی ازم داشت خیره شدم.
صاف ایستاد و کمرمو ول کرد:هر موقع تورو میبینم،توی دردسری!

لب هامو خیس کردم و لبخند زورکی زدم،راست میگفت،من همیشه دست و پا چلفتی بودم و همیشه در لحظه ای که نباید،گند میزدم.

حرفو عوض کردم و گفتم:میخواستم بیام تو باهات حرف بزنم،الان که اینجایی،همینجا بگم بهتره.

مشتاق نگاهم میکرد،من چطور میتونستم بهت نه بگم؟
من حتی نمیتونم درست توی چشم هات نگاه کنم؛ چطوری ردشون کنم؟

پایان

Badboy,Badgirl{complete}Where stories live. Discover now