Part 4

45 10 12
                                    


پوزخندی زد و ادامه داد:
_من ازت خواستم به جونگکوک نزدیک نشی...و تو دیشب باهاش رفتی شام خوردی؟
کم مونده بود از تعجب شاخ دربیارم. جونگکوک خودش به من گفت چیزی به یونگی نگم و حالا خودش رفته بهش گفته. هیچ جواب و توضیحی نداشتم پس نفس عمیقی کشیدم:
_خب اون گفت باید حرف بزنیم...راستش اون فقط بهم گفت که داریم درموردش اشتباه فکر میکنیم و اون اصلا در مورد من فکرای بدی نداره و فقط یه دوست هستم...فکر نمیکردم بهت بگه..!


کلافه نفسشو فوت کرد:
_جونگکوک چیزی بهم نگفت...دیشب اومدم فروشگاه دنبالت تا بریم یه جایی که دیدم با اون رفتی..!


_معذرت میخوام...
نمیدونم چرا باید ازش معذرت خواهی کنم ولی فکر میکنم الان لازمه آرومش کنم

. با اینکه یونگی حق نداره توی زندگی خصوصی من سرک بکشه که چیکار میکنم ولی به عنوان دوستی که از همه چیزت خبر داره بهش حق میدم نگرانم باشه!آهی کشید:
_لازم نیست معذرت خواهی کنی...من فقط بخاطر اینکه به حرفم توجهی نکردی ناراحتم.


لبخندی زدم و مشتی به شونه اش زدم:
_سعی میکنم به حرفات بیشتر توجه کنم ..بریم..!


با اینکه باید به یونگی نشون بدم اهمیتی به جونگکوک نمیدم ولی زیر چشمی دنبال ماشینش میگشتم که بفهمم اومده یا نه!


ماشینش اونجا بود پس اومده بود. وقتی وارد کلاس شدم جونگکوک با لبخند پهنی برام دست تکون داد. بخاطر این رفتارش اونم وقتی یونگی هنوز جلوی در بود لبخند مضطربی زدم و جای همیشگیم نشستم. جونگکوک با لبخند پرسید:
_جیمین تو قصد ازدواج نداری؟


با دیدن تعجب و بهتم بخاطر سوال یدفعه ایش پقی زد زیر خنده. خودمم خنده ام گرفته بود نکنه میخواست مخ منو بزنه یکی از این دخترا رو بگیرم؟


_نگو که میخوای منو هم قربانی عهدت بکنی؟


جونگکوک بین خنده هاش با سر نه گفت:
_قیافه ات خیلی دیدنی شده بود.


چشم غره ای بهش رفتم:
_خودت رو مسخره کن...


با اومدن استاد خنده اش رو تموم کرد و حرف زدنمون هم همونجا تموم شد. واقعا عجب پسری یک لحظه باعث شد واقعا هنگ کنم! کم کم دوباره و مثل روزهای قبل افکارم به سمت جونگکوک کشیده شد.
یونگی در مورد جونگکوک چه فکر اشتباهی میکنه؟جونگکوک حرفایی که دیشب به من گفت رو نمی

تونست به اون هم بگه و قانعش کنه که اون نمی خواد به بقیه صدمه بزنه؟


شاید یونگی عاشق جونگکوکه؟
و چون اون عشقش رو قبول نکرده یونگی فکر میکنه جونگکوک آدم بدی هست؟ پوزخندی به افکار بچگانه ی خودم زدم و دنبال مشکل دیگه ای میگشتم که با ضربه ی خودکار جونگکوک به پهلوم از جا پریدم:
_استاد با توئه!!
سریع بلند شدم:
_بله استاد؟ متوجه سوالتون نشدم.

Diary ManWhere stories live. Discover now