Part 11

39 5 30
                                    

از بیمارستان بیرون اومدم و نفسمو با فشار بیرون فرستادم. نمی دونم چرا پیشنهاد نونا هم مدام داره توی سرم میچرخه. نوشتن زندگی جیمین می تونه جالب باشه چون بر اساس یه تجربه ی واقعیه اما مشکل اینجاست که من از رمانهای پایان تلخ متنفرم نه خوندنش رو دوست دارم و نه نوشتنش رو...
شاید عشق یکطرفه ی جیمین با کمی پروبال دادن به ماجرا برای نوشتن موضوع هیجان انگیزی باشه ولی به خاطر پایان غم انگیزش علاقه ای به نوشتنش ندارم پس سعی کردم دیگه به پیشنهاد نونا فکر نکنم سوار ماشین شدم و نگاهی به ساعتم کردم این روزا از اونجایی که ذهنم درگیره رسما دوست دخترمو یادم رفته ماشینو روشن کردم تا برم سراغش.بعد از یک ربع رانندگی مقابل شرکتی که توش کار میکرد متوقف شدم و شماره اش رو گرفتم. اون طراح مده شغلی که اکثر زنها بهش علاقه خاصی دارند. چند دقیقه بیشتر به پایان ساعت کاریش نمونده بود. بعد از دوتا بوق جواب داد:
_شما با جئون هه می تماس گرفتید...
_سلام عزیزم...
بعد از مکث کوتاهی با طعنه گفت:
_شما؟
لبخند محوی روی لبم نشست:
_کیم تهیونگ هستم ...دوست پسرتون!
با تمسخر جواب داد:
_اوه...فکر میکردم سر به نیست شده!
خنده ای کردم و انگار که منو می بینه سرمو تکون دادم:
_چطور می تونی اینو بگی؟این چیزیه که میخوای؟
صدایش حرصی و عصبانی شد:
_هیون جونگ میدونی چقدر ازت عصبانی ام؟ما قرار نبود دیروز همو ببینیم؟تو حتی یه زنگ هم
نزدی که نمیای...عادت داری بقیه رو قال بذاری؟
بهش حق میدادم پس به جای انکار شروع کردم به توجیه کردن:
_میدونم .... متاسفم...سرم خیلی شلوغ بود...الان سرکاری؟

_اره...ولی ده دقیقه بیشتر به پایان کارم نمونده...

نفس عمیقی کشیدی و لبخندم عمیق تر شد:
_تموم شدی زود بیا...پایین منتظرتم!

_الان اون پایینی؟

_اوهوم...من دیگه قطع میکنم...

موبایلو روی داشبورد پرت کردم و سرمو روی فرمون گذاشتم. هیچ وقت اجازه نداده بودم موضوعی اینقدر ذهن منو درگیر خودش بکنه ولی جیمین و عشقش به معنای واقعی اجازه نمیداد به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم ، حالا که دیده بودمش و مطمئن شده بودم که اون عشق هنوزم هست نسبت به باور های خودم به شک افتاده بودم.حس من به "هه می" چیه؟؟اولین سوال از خودم پرسیدم خب اگر اون به من خیانت کنه حتی نگاهشم نمی کنم یا بخواد منو ترک کنه دیگه برام اهمیتی نخواهد داشت و بسرعت شاید با اومدن یکی دیگه تو زندگیم فراموشم بشه ولی جیمین با وجود اینکه عشق بی نهایت یونگی رو داره بازهم نگاهش دنبال جونگکوکه!
"هیچ کس برام به اندازه ی جئون جونگکوک عالی نیست!"
جونگکوک مگه چی داره؟اون از نظر من میشه گفت یه پسر هوس باز و بی رحم بود که بخاطر انتقام
خودش قلب یکی دیگه رو که اتفاقا عاشقش هم بوده رو شکست!جیمین چی در اون دیده که اینقدر عاشقشه؟ چطور میشه آدم دلیلی برای عشق نداشته باشه من از هه می خوشم میاد چون اون جذاب و سکسیه و مهربون..!دیگه چی داره که من باید درباره اش بدونم؟ولی به جیمین حق میدم. دلایل من برای دوست داشتن هه می فقط ظاهرشه!هرچند بخوام هم نمی تونم درمورد بقیه چیزهاش حرفی بزنم چون من هنوز یک هفته هم نشده که باهاش آشنا شدم!ته دلم به حماقت خودم مطمئن هستم عشق به جنس موافق مسلما کمی با عشق به یه دختر فرق داره و به من به طرز احمقانه ای دارم جفتشون رو باهم مقایسه می کنم!توی افکارم بودم که چند تقه به شیشه خورد و در باز شد:
_سلام...
به خودم اومدم و لبخندی زدم:
_سلام...
هه می سوار شد و کمربندشو بست:
_چه عجب بعد از اون شب تونستم تورو ببینم!

Diary ManWhere stories live. Discover now