Part 14

29 7 5
                                    

نگاهشو ازم دزدید و سرشو پایین انداخت:

_جیمین نمی دونم چی داشت که همه عاشقش می
شدن... اون کسیه که باعث شد من نتونم عهدمو بجا بیارم ...صدمین دختر "هه می " بود که وقتی مخشو زدم شوهرش بدم دست گذاشت روی پسری که من نسبت بهش احساسات واقعی داشتم...احساساتی که برای اولین بار داشتم تجربه شون می کردم....

حضور پیش خدمت فرصت توضیح بیشتر رو از جونگکوک گرفت. اجازه دادم اون انتخاب کنه چون" الان" علاقه ای به فکر کردن درباره ی غذای مورد عالقه ام نداشتم!با اینکه درباره ی جیمین این همان چیزی بود که می خواستم از زبان جونگکوک بشنوم اما حضور هه می در این جریانات ، کسی که حتی اسمی هم ازش توی دفترچه ی خاطرات نبود برام مثل شوک بود. جیمین از حضور هه می باخبر بود؟پس چرا هیچی ازش نگفته بود؟با صدای جونگکوک به خودم اومدم:

_نمی گم عاشقش بودم و واسش میمردم ولی همونطور که به خودش هم گفتم برام با بقیه فرق داشت....نمی تونستم کسی باشم که باعث ناراحتیش میشم ولی همه چی اونجوری که پیش بینی می کردم پیش نرفت و مجبور شدم کاری بکنم که همیشه می کردم و جیمین رو بی خیال شدم....چون کسی بودم که از وقتی خودم رو شناختم بهم گفتن من تنها وارث جئون هستم و در آینده من کسی هستم که باید این ثروت رو بگردونم...ولی با نگه داشتن اون باید بی خیال همه ی اینها میشدم...چون یونگی و هه می ساکت نمی نشستن...ولی من اینو می خواستم... می خواستم که صاحب همه چی باشم... من تمام طول عمرم رو مثل شاهزاده ها زندگی کردم و نمی تونستم بخاطر احساسی که مطمئن نبودم تا آخر ادامه داشته باشه خودم رو از ثروت و عنوانی که حقمه محروم کنم!من بلد نبودم و نیستم مثل آدمهای معمولی زندگی کنم!

پوزخندی زدم و سرمو پایین انداختم تا از نگاهش فرار کنم انگار برای هر جمله ای که می گفت منتظر عکس العمل خاصی از طرف من بود! ولی من فقط به احساسات جیمین فکر می کردم که تمام قلب و عشقش به جونگکوک تعلق داشت! سوالات زیادی توی سرم می چرخید ولی چون حقیقت بازهم به نفع جیمین نبود دلم سخت فشرده میشد و سکوت تنها کاری بود که می تونستم در برابر حرفهای جونگکوک انجام بدم هرچند حالا اون هم بطرز عجیبی ساکت شده بود شاید او هم از اتفاقاتی که بینشون افتاده بود ناراحت بود!صدای قدمهایی که نزدیک میشد منو از افکارم بیرون کشید. پیش خدمت مشغول چیدن غذاها روی میز شد. انگشتانش روی میز بهم قلاب شده بود و با چهره ای مغموم به میز خیره بود ، شاید انتظار این قیافه رو از من نداشت خودم هم در تعجب بودم که چرا جیمین غریبه ای که بوسیله ی دفترچه ی خاطراتش شناختمش اینقدر مهم شده که باعث میشه از نگاه کردن به جونگکوک فرار کنم انگار که می خواهم سرزنشش کنم! بعد از رفتن پیش خدمت دوباره صدای گرفته و خش دارش سکوت بینمون رو شکست:

_به من هم حق بده...من بهش گفته بودم که روی عشق و علاقه ام حساب نکنه....بهش گفتم که من نمی تونم پایبند کسی باشم و اون با دونستن همه ی اینها قبول کرد باهام باشه.

Diary ManWhere stories live. Discover now