Part 15

31 6 42
                                    

موهاشو بهم ریخت و چرخید و به محوطه ی عمارت که بخاطر نورپردازی مثل روز روشن بود خیره شد:

_شاید اندازه ی یونگی عاشقش نبودم اما جیمین باید با من می بود.... من زودتر اونو شناخته بودم...اون مال من بود!

ساکت شده بود اما صدای نفسهاش رو می شنیدم که بخاطر عصبانیت یا شاید ناراحتی نامنظم شده
بود. یکجور خودخواهی بود یا حسادت؟یا هم تلافی...
تو یک قدمیش ایستادم:

_این حرفا یعنی دنبال انتقام نبودی؟

_نه نبودم...من فقط حقمو میخواستم...

نفس عمیقی کشیدم:

_ وقتی عاشقش نبودی چرا دنبال جیمین بودی...؟این یکجور انتقام از یونگیه...

_من قبلا هم گفتم و الانم گفتم از جیمین خوشم می اومد...درسته اون احساسات بیشتر برای دوران دبیرستان بود ولی زمان دانشگاه هم برام مهم و خاص بود..!و از اینکه منو انتخاب کرده بود خوشحال بودم و نمی خواستم با خودش یا احساساتش بازی کنم..هیچ وقت بهش نگفتم عاشقشم...اما به خودش هم گفتم که برام مثل بقیه کسایی که باهاشون بودم نیست...

اون کوتاه بیا نبود. حق رو هر طور که بود به خودش میداد و نمی دونم واقعا حق داشته یا نه...باید بیشتر از اینها از گذشته بدونم..از جدایی رقت انگیزشون که جیمین رو به یک آدم شکست خورده تبدیل کرد،با صدای ارومی زمزمه کردم:

_و بعدش...ربط هه می به جیمین؟...دلیل اینکه باهاش اونکارو کردی؟

بطرف من برگشت،همراه با پوزخندی پک عمیقی به سیگارش زد:

_فکر نمی کنی سرک کشیدن توی زندگی خصوصی دیگران کار خوبی نیست؟؟

خنده ی سردی کردم:

_پس چرا اینارو گفتی؟اینا زندگی خصوصیت نبود؟تازه اینا ربطشون به من چیه...من اگر بتونم تو رو برگردونم پیش جیمین کارم تمومه و نیازی به دونستن گذشتتون ندارم...!

خاکستر سیگارش بخاطر ضربه های ماهرانه ی انگشتش به سیگار روی زمین می ریخت:

_فقط می خواستم بدونی هیچ وقت دنبال انتقام نبودم...

_اینکه نمی خواستی باز هم تغییری تو اصل موضوع نداره تو اگر نمی خواستی هم بازهم ....

وسط حرفم پرید:

_من نگفتم که بیای نصیحتم کنی و با دلایل احساسی متقاعدم کنی کاری که می خوای رو انجام بدم...فقط... می خواستم اونی که ازش خوشم میاد در مورد من درست فکر کنه!

و سیگارشو زمین انداخت و تو چشمام خیره شد،منظورش من بودم؟پوزخندی زدم و با حالت سوالی زمزمه کردم:

_و اونی که ازش خوشت میاد ...

_تو!

قلبم به تپش وحشتناک و عجیبی افتاد ولی ظاهر خونسردمو حفظ کردم تا آتو دستش ندم ...
پوزخند تحقیر آمیزی تحویلش دادم:

Diary ManМесто, где живут истории. Откройте их для себя