Part 13

32 7 35
                                    

دستی به لباسم کشیدم و بطرفشون رفتم:

_ببخشید...جئون جونگکوک؟

با علامت جونگکوک ایستادند:

_الان یعنی منو نمیشناسی؟

خنده ام گرفت ولی سریع خوردمش:

_چرا چرا...میشناسمتون...میخواستم مطمئن بشم...!

منشیش زودتر از جونگکوک گفت :

_شروع کار مدیر جدید از فرداست...فردا تشریف بیارید به این آدرس...

و کارتی رو بطرفم گرفت. کارت رو پس زدم و رو به جونگکوک کردم:

_یه کار شخصی باهات دارم...

نگاهی خریدارانه به سر تا پام کرد:

_کار شخصی؟من تا الان حتی یه بارم ندیدمت کار شخصی از کجا اومد؟

فکر کنم لغت کار شخصی باعث شده جور دیگه ای در مورد من فکر کنه. نذاشتم بیشتر از این بیشتر دچار سوتفاهم بشه:

_از طرف یکی از دوستام اومدم...باید باهم حرف بزنیم...

لبخند کجی زد:

_چه صمیمی!

نگاه ساعتش کرد:

_ زیاد طول نکشه می تونیم یه کاریش بکنیم...دنبالم بیا.

به طرف مبل بنفشی که نزدیک آکواریم غول پیکر وسط سالن بود راه افتاد. انگار گیر آوردن تایم
صحبت با جئون جونگ کوک خیلی هم سخت نبود. حالا باید چطور خودمو معرفی میکردم و بحث
جیمین رو پیش می کشیدم؟
خودشو رو مبل انداخت و به روبروش اشاره کرد:

_بیا بشین رفیق صمیمی ...

و با سرخوشی خندید. نشستم و کیفمو کنار پام روی زمین گذاشتم:

_حالا که رئیس شدی باید یکم این مدل رفتار رو تغییر بدی...جدی تر باشی..!

اینو گفتم و با چهره ی حق به جانب و مغروری پا روی پا انداختم. کم نیاورد پوزخندی تحویلم داد:

_نکنه پدرم تورو فرستاده؟معلم اخلاقی؟

و نگاه خاصی به منشیش کرد. باخونسردی و لبخند کمرنگی سرمو تکون دادم:

_از طرف پدرت نیومدم ولی اگر بخوای می تونم معلم خوبی باشم!

خنده ی بلندی کرد و بیشتر توی مبل فرو رفت :

_بحث داره جالب میشه...اما چون عجله دارم امروز فقط می تونیم به کار شخصیت برسیم... در مورد اخلاق بعدا بیا دفترم حرف بزنیم...خب دوستت کی هست که منو به معلم اخلاق خوشتیپی مثل تو معرفی کرده؟

نگاهی به همراهاش کردم:

_میشه بحثمون خصوصی تر باشه...؟

Diary ManWhere stories live. Discover now