... And Finally ...

644 51 3
                                    

.
وقتی وارد خونه شدن ، هر کردم سمت اتاق خودش رفت تا لباساشونو عوض کنن . در واقع هر دو شدیدا استرس و هیجان داشتن بخاطر اتفاقی که قرار بود بیفته و راستش دوتاشونم اینو میخواستن .

جونگکوک با تیشرت و شلوارکی که پوشیده بود از اتاق بیرون اومد و سمت اتاق تهیونگ رفت .

-ته ..

میخواست ازش بپرسه قهوه میخواد یا نه ولی بالاتنه‌ی لخت تهیونگ باعث شد نتونه حرفشو ادامه بده .

بار اولش نبود که میدید ولی انگار اینبار فرق میکرد .

-بـ .. ببخشید !

و برگشت که بیرو بره ولی تهیونگ سریعتر عمل کرد و  از پشت بغلش کرد .

یقه‌ی تیشرت جونگکوک یکم باز بود . این یعنی تو این شرایط برخورد نفسهای گرم تهیونگ با پوست حساس گردنش .

+نگو که خجالت کشیدی !
-ته ..
+تو قبلا هم منو اینجوری دیدی کوکی ..

قسمت آخر جمله‌اش که اسم پسر بود رو آروم زمزمه کرد و پشت گردنش رو بوسید ،البته بوسه نبود ، فقط تماس لبهاش با پشت گردن پسر . اما این هم یک واقعیت بود که جونگکوک شدیدا به پشت گردنش حساسه !

-میـ .‌. میرم قهوه .. امم .. میخوای ؟
+من الان تنها چیزی که میخوام تویی ..
-ته ..

بیشتر شبیه ناله‌ی آرومی بود که از لبهاش بیرون اومد .

+میخوامت جونگکوک .. خیلی صبر کردم .. لطفا !

تو همون حالت تهیونگ از پایین تیشرتش گرفت و بالا کشید و از تنش درآورد . وقتی خواست بغلش کنه ،دوتاشونم از برخورد لخت بالاتنه هاشون هیسی کشیدن .

تهیونگ پسر رو سمت اتاقش هل داد و جونگکوک روی تخت نشست .

-باید یه .. یه چیزایی میگرفتیم .. فکر کنم !

تهیونگ بین پاهای پسر ،رو زانوهاش رو زمین نشست .

+گرفتم !

جونگکوک شبیه پسر بچه هایی بود که استرس کارنامه داشتن !

+نگام کن کوکی !

جونگکوک با لحن دستوری پسر سرشو بالا گرفت و تو چشماش نگاه کرد . تهیونگ سرشو جلو برد ، پیشونیشو به پیشونی پسر تکیه داد .

+اگه مطمئن نیستی یا .. آماده نیستی .. انجامش نمیدیم .
-من .. من فقط .. وای ته من خجالت میکشم .

سریع جملشو گفت و سرشو پایین انداخت .
تهیونگ نیشخندی زد و جونگکوک رو روی تخت هل داد که دراز بکشه . بدون وقفه و سریع ، شلوارکش و باکسرش رو در آورد .

جونگکوک تنها چیزی که حس کرد یخ کردن بدنش بود .کمی پاهاشو جمع کرد و میخواست نیم خیز شه و اعتراضی کنه .

Moon is Ocean !Where stories live. Discover now