i Trust You

500 47 3
                                    

.
دیگه نتوست در مقابل صدا مقاومت کنه . چشماشو که باز کرد چند دقیقه ای طول کشید تا موقعیتشو درک کنه . خونه ی جیمین بود ، و اتاق قدیمی جونگکوک .

نیمخیز شد و به خاطر حرکت یهوییش سرش گیج رفت . پاهاش رو روی زمین سرد گذاشت و همونطور که نشسته بود ، سرش رو بین دستاش گرفت .

صدای مکالمه ی نامفهومی میشنید که حدس میزد جیمین و جونگکوک باشن . دقت کرد .. داشتن بحث میکردن . به اندازه کافی شب قبلش بحث و دعوا داشته ! الان دیگه حوصله ای برای بحث نداشت .

~~~ فلش بک ~~~

-تهیونگ .. تهیونگ گوش کن ..

تهیونگ شوک زده بلند شد و عقب رفت . با این کار جونگکوک هم بلند شد و سمتش رفت ولی تهیونگ اونو عقب هل داد .

+هیچی نگو ..
-تهیونگ گوش کن .. من کاری نکردم . قسم‌ میخورم .

با چشمای خیس و حالت التماس وار نالید .

-اونا چسبیده بودن بهم . ته من مست بودم . هیچ کاری نکردم من .
+همه جات کبوده جونگکوک . تویی که ده شیشه هم بخوری اونقدری مست نمیشی که نفهمی داری چیکار میکنی . بعد داری میگی .. کافیه جونگکوک .

سمت در رفت ولی قبل از باز کردنش جونگکوک در مقابلش ایستاد .

-هیچ جا نمیری ...
+جونگکوک برو کنار .
-بهت ثابت میکنم ته .. ثابت میکنم که کاری نکردم .لطفا .
+چیو ثابت کنی ؟ همه چی واضح نیست ؟ چیو جونگکووووووووک ؟

با صدای بلندی گفت و  هلش داد که باعث شد از پشت به در بخوره .

-آخ ..

نفس عمیقی کشید و همونجا روی زمین نشست . دیگه نتونست جلوی بغضشو بگیره .

+کاری نکردم . حالم خوب نبود . میخواستم فقط تنها باشم . من .. یکم زیاده روی کردم . قسم میخورم ته .. قسم‌ میخورم نفهمیدم چی شد . یک آن دیدم دور و برم پر این .. دختراس . من .. عقب کشیدمشون . بارمن حالمو دید با گوشیم زنگ زد به جیمین که .. بیاد دنبالم . ته قسم‌ میخورم . بـ .. بذار زنگ بزنم به جیمین ..

اشکاشو با پشت دستش پاک کرد و‌گوشیشو از تو جیبش درآورد و شماره جیمین رو گرفت ولی تهیونگ گوشی رو از دستش بیرون کشید . قبل از قطع کردنش جیمین جواب تماس رو داد .

×الو ؟ الو جونگکوک ؟

تهیونگ ناچار شد جواب بده .

+جیمین ..
×اوه . ته . تویی ؟ یه لحظه نگران شدم .
+امم .. خونه ای جیمین ؟
×آره خونم .
+اوکی . دارم‌ میام .

~~~~ پایان فلش بک ~~~~

توی همین افکار بود که تقه ای به در خورد . سرشو بلند کرد .

+بله ؟
×ته . بیام تو ؟
+بیا جیمین .

جیمین داخل اومد و کنارش روی تخت نشست .

Moon is Ocean !Where stories live. Discover now